آقای نوشادی که در آخرین لحظات در کنار شهید کریمی بوده است خاطره شهادت فرمانده توپخانه تیپ 63 خاتم الانبیا را این گونه تعریف می کند. «شب از نیمه گذشته بود و من به همراه حاج حبیب از جلسه فرماندهی که در قرارگاه خاتم برگزار شده بود در امتداد جاده اهواز خرمشهر به سمت مقر یگان در حرکت بودیم. در تاریکی شب آتش دهانه توپخانه های دشمن کاملا مشهود بود. هرازگاهی صدای انفجار گلوله هایی که نزدیک جاده به زمین می خوردند شنیده می شد. آن شب احساس عجیبی داشتم، بعضی از رفتارها و حرف های حاجی برایم تازگی داشت. چهره برافروخته حاجی و حرف هایی که می زد هنوزم جلوی نظرمه. آن شب همه چیز به سرعت و یکدفعه اتفاق افتاد. نزدیک موقعیت شهید نبوی رسیده بودیم که ناگهان متوجه شدیم دشمن از گلوله های شیمیایی استفاده کرده و منطقه کاملا آلوده است.
در همین اثنا متوجه شدیم نگهبان محل هم قبل از اینکه بتواند عکس العملی نشان دهد بر اثر استنشاق گاز شیمیایی شهید شده و نیروهای بی اطلاع از آلودگی شیمیایی در سنگرها مشغول خواب و استراحت هستند. دیگر درنگ جایز نبود به سرعت از خودرو پیاده شدیم.
حاجی از سمت سنگر بهداری و من از سمت سنگر مخابرات سنگر به سنگر نیروها را بیدار و آماده پدافند شیمیایی می کردیم. حاجی وقتی خود را به آخرین سنگر رسانده بود، بر اثر استنشاق بیش از حد گازهای شیمیایی که عمدتا هم عامل سیانور بود، بی حال شد و روی زمین افتاد و تلاش برای نجات حاجی هیچ ثمری نداشت.» روحمان با یادش شاد
زبانحال سردار، جانباز بزرگوارحاج غلامرضا نوشادی بر شهادت فرمانده دلاور گروه توپخانه 63 خاتم الانبیا(ص) حاج حبیب الله کریمی
تقدیم به شهید زنده سردار نوشادی :
دوباره خاطره آن شب و جدایی یار / دوباره غصه و دردی که برد صبر و قرار/دوباره خاطره آنشب خطر گستر /بسان مرغک بسمل که می زند پرپر/دوباره یاد حبیب است و آن شب تاریک/دوباره گستره عقل با دو صد تشکیک.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 شبی که هرم نگاهش بنای رجعت داشت / شبی صفحه فردای بی حبیب نگاشت / شبی که یاد حبیب است و خاطرش با من / شبی که مانده از آن سهم قاصرش بامن / شبی که بودمش او را ملازم و همراه / ندیده بودمش اینسان مراقب و آگاه .
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷در آن شبی که خطر در رخش هویدا بود/ در امتداد افق نقش عشق پیدا بود/ در آن شهود مجسم در آن تلئلو نور/نبود در دل این مرد غیر شوق حضور/ درآن مکاشفه راز گونه آخر / چه ها گذشت میان حبیب با دلبر.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 چنان زباده وصل نگار خوش دل بود / که دل بریده زهر قید و بند ساحل بود/ چو پاره های تنش را بدید بی کس و یار / شتافت بهر نجات آن دلیر مرد کبار / میان بارش مسموم و انفجار خدنگ/ کشید نعره و زد بر دل سیاه شرنگ .
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 زجان گذشت که تا خفتگان کند بیدار / نهایت نظرش بود وصل روی نگار/ چه ناب بود می عشق پیر باده فروش / که هرکه بیش زصهباش زد برفت زهوش /من از حبیب و شهیدان عشق جا ماندم / کمی که مست شدم در جنون رها ماندم .
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
حبیب مست سبوی ولای جانان بود/ شهید عشق شدن از رخش نمایان بود/ بهار بود و خزان شد گل وجود حبیب / زهم گسست زبیداد خصم تار و پود حبیب / حبیب رفت و لیکن حبیب ها هستند / حبیب گونه هزاران هزار پابستند. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
التماس دعا
ارسال نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید از خود شهادت کمتر نیست . رنج چندین ساله زینب کبری علیها سلام از این قبیل است."