شهید حسین کاظمی منش
نام پدر : غلامعلی
عضویت : وظیفه
تاریخ تولد: 5-4-1348شمسی
محل تولد:قم
محل خدمت :گردان 40 بعثت
تاریخ شهادت :10-3-1367شمسی
محل شهادت : شلمچه
گلزار شهدا: علی ابن جعفر
قم
![](http://hamaseh17.ir/images/upfiles/20171130/2(3).jpg)
![](http://hamaseh17.ir/images/upfiles/20171130/3(3).jpg)
![](http://hamaseh17.ir/images/upfiles/20171130/4(2).jpg)
![](http://hamaseh17.ir/images/upfiles/20171130/5(3).jpg)
![](http://hamaseh17.ir/images/upfiles/20171130/6(2).jpg)
![](http://hamaseh17.ir/images/upfiles/20171130/7(2).jpg)
![](http://hamaseh17.ir/images/upfiles/20171130/8(2).jpg)
![](http://hamaseh17.ir/images/upfiles/20171130/9(1).jpg)
![](http://hamaseh17.ir/images/upfiles/20171130/1(3).jpg)
![http://s7.picofile.com/file/8377959476/%DA%A9%D8%A7%D8%B8%D9%85%DB%8C_%D9%85%D9%86%D8%B4_%D8%AD%D8%B3%D8%A8%D9%86.jpg](http://s7.picofile.com/file/8377959476/%DA%A9%D8%A7%D8%B8%D9%85%DB%8C_%D9%85%D9%86%D8%B4_%D8%AD%D8%B3%D8%A8%D9%86.jpg)
![](http://hamaseh17.ir/images/upfiles/20171130/12(3).jpg)
حسین در سن شانزده سالگی رفت و اسمش را برای جبهه نوشت. پدرش می گفت یا من بروم جبهه یا شما و اگرمن بروم جبهه شما نان هشت نفر را می دهید . حسین گفت: پدرجان شما نرو جبهه من می روم جبهه یک نفر نان خورکم می شود و راهی که می خواست برود و رفت.
راوی: مادر شهید
من به پسرم گفتم حسین شما که قدتان کوتاه است و عراقی ها از شما نمی ترسند.گفت مادر ما در حمله وقتی الله اکبر و لااله الاالله را با صدای بلند می گوییم آنها از بلندی صدا و این کلمات وحشت می کنند و خداوند وحشت توی دل آنها می اندازد.
راوی: مادر شهید
به حسین گفتم درست را بخوان تمام شد اسمت را برای سربازی بنویس. گفت : مادر وقتی درسم تمام شود جنگ هم تمام می شود. شما در خانواده و فامیل خودتان شهید ندارید و هیچکاری هم برای اسلام نکردید.
راوی: مادر شهید