شهید علیرضا سیانکی
نام پدر : چراغعلی
عضویت : بسیجی
تاریخ تولد :5-3-1326شمسی
محل تولد : ری-تهران
محل خدمت : تدارکات
تاریخ شهادت :11-4-1365شمسی
محل شهادت : مهران
گلزارشهدا:بهشت زهرا سلام الله علیها
قطعه53 ردیف130 شماره۱۱
تهران
شهید علیرضا سیانکی/ پنجم خرداد 1326، در روستای محمدآباد عرب ها از توابع شهرستان ورامین چشم به جهان گشود. پدرش چراغعلی، در شرکت راه آهن کارگری می کرد و مادرش رقیه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. راننده خودروهای سنگین بود. سال 1348 ازدواج کرد و صاحب دو پسر و دو دختر شد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. یازدهم تیر 1365، با سمت راننده ماشین های راه سازی و حمل مهمات در مهران توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت راکت به خودرو و سوختگی به شهادت رسید. مزار وی در بهشت زهرای شهرستان تهران واقع است.
خاطره ای از اسدالله ثمری از رزمندگان گروه توپخانه 63 خاتم (ص)
راننده تریلی
یه دوستی داشتیم تومنطقه عملیاتی کربلای یک
راننده تریلی بود از کرخه مهمات میآورد مهران برای عملیات ، ظهرها میرسید نزدیکی ارتفاع کله قندی، کنار رودخانه کنجان چم
،بسیجی ها تو رودخونه آبتنی میکردن ایشونم میومد کنار آب بچه ها رو تماشا
میکرد اما ندیدم هیچوقت لخت بشه بره توآب بابچه ها آبتنی کنه.
یه روز بچه ها مشغول آبتنی
بودن ایشونم داشت تریلی شو کنار تپه پارک میکرد که هواپیماها اومدن شروع
کردن بمبارون ،چند تا راکت به تریلی مهمات خورد مهمات ها شروع کردن به
انفجار، تریلی آتیش گرفت و مهمات های کاتیوشا ازجعبه ها شون شلیک میشدن وسرگردان تو هوا به اینطرف واونطرف
پرتاب میشدن ، صدای مهیب انفجارات و
آتش
گرفتن تریلی صحنه خوفناک ایجاد کرده بود ، بسیجی ها پشت تخت سنگها پناه
گرفته بودن ، تریلی همچنان درآتش میسوخت شعله وانفجارات اینقدر زیاد بود که
کسی نمی توانست به تریلی نزدیک شود .
شاید نیم ساعتی گذشت شایدم کمتر یه مقدارکه آتیش وانفجار فروکش کرد بچه ها اومدن کمک راننده تریلی ، که متاسفانه با اولین اصابت راکت دربهای ماشینش قفل شده بودوازشدت انفجار وآتش نتوانسته بود از خودرو خارج شود.
هرطور بود با تایلیور در رو بازکردن ، راننده فقط ازکمر به پایینش سالم بود قسمت بالای بدنش که روی صندلی بود کاملا سوخته بود ،او به آرزویش شهادت رسیده بود.
اما راز ازاینکه هیچوقت
بابچه ها آبتنی نکرد رو اززبان همسنگرش بشنوید ، او که بدنی سراسر خال کوبی
شده داشت بمن میگفت ازاین بچه های نوجوان خجالت میکشم بدنم روببینن ، بهش
میگفتم اگه شهید بشی این بچه ها بدنت رومیبینن ، گفت ازخدا خواسته ام طوری
شهید بشم که اثری ازاین خال کوبی ها روتنم باقی نباشه
این عزیز ، شهید والامقام دیار ورامین ، علیرضا سیانکی بود. روحش شاد
روحش شاد بجه صفایه باروت کوبی بود همسایه روبروی ما بود خدا رحمتش کنه