باسلام دایی عزیزم به نوعی وصیت کرده بود که بالای سر و یا گوشه ای از قسمت سرش حفره ای بگذارند که نظر ایشان بر این بود که او در عالم قبر احساس خفگی و یا ناراحتی نداشته که قبر ایشان کاملا بسته نباشد،عزیزانی که ایشان را به خاک سپردن هیچ اطلاعی از این وصیت نداشتند و کاملا قبر را بسته و پوشاندن بعد از چن وقت که سر مزار ایشان رفتند دیدن بالای قبر باز شده و با پرس وجو که چرا این اتفاق افتاده مطلع شدن که آرزوی شهید بوده و خواهر ایشان مرحومه گل گیس التج از این قضیه اطلاع داشته و من هم از خواهر عزیزم معصومه رمضانزاده این پیام را شنیده ام.خداوند دعای خیر ایشان را شامل حال همگان قرار بدهد انشاء الله
باسلام حضرت قلی التج دایی عزیزمن بود خاطره ای ازاو که مادر عزیزم برام تعریف کرده بود این بود که توی روستای اونا بچه ها وداییم که باهم بازی میکردند یک نفر بود که شلوار اون پاره بود وروش نمیشد بره توجمعشون وبازی کنه بعد داییم که سنش هم کم بود ولی فهمیده بودنش ازبچگی توخونش بود رفت وشلوار خودش رو دادبه اون تااون بتونه وروش بشه بره بازی کنه.باتشکر ازشما.
ارسال نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید از خود شهادت کمتر نیست . رنج چندین ساله زینب کبری علیها سلام از این قبیل است."
باسلام دایی عزیزم به نوعی وصیت کرده بود که بالای سر و یا گوشه ای از قسمت سرش حفره ای بگذارند که نظر ایشان بر این بود که او در عالم قبر احساس خفگی و یا ناراحتی نداشته که قبر ایشان کاملا بسته نباشد،عزیزانی که ایشان را به خاک سپردن هیچ اطلاعی از این وصیت نداشتند و کاملا قبر را بسته و پوشاندن بعد از چن وقت که سر مزار ایشان رفتند دیدن بالای قبر باز شده و با پرس وجو که چرا این اتفاق افتاده مطلع شدن که آرزوی شهید بوده و خواهر ایشان مرحومه گل گیس التج از این قضیه اطلاع داشته و من هم از خواهر عزیزم معصومه رمضانزاده این پیام را شنیده ام.خداوند دعای خیر ایشان را شامل حال همگان قرار بدهد انشاء الله