خاطرات حاج رضا سلیمانی
در جاده خندق یک قرارگاه تاکتیکی داشتیم به ابعاد 1×2 متر مربع. انقدر کوچک بود که میز طرح تیر را با سیم تلفن به سقف بسته بودیم تا بتوان از فضای زیر ان برای خوابیدن و نشستن استفاده کنیم فضای ان برای نشستن 4 نفر و خوابیدن 2 نفر کافی بود درب سنگر تا لبه هور حدود 1 متر فاصله داشت و منطقه خطرناکی. بود یک جاده 13 کیلومتری به عرض 8 متر و چسبیده به خط عراق و حدود 30 کیلومتر فاصله با خط خودی در داخل هور شبها هر لحظه احتمال ان میرفت که غواص های عراقی به سنگر حمله کنند لذا شبها. که میخوابیدیم. اسلحه را مسلح میکردیم ودر کنار خودمان قرار میدادیم یک شب من و سید محمود در سنگر خواب بودیم و شهید رضا زاده در بیرون سنگر نگهبانی میداد هر 2 ساعت یک نفر نگهبانی میدادیم هم بدلیل امنیت و هم انکه سنگر برای 3 نفر جا نداشت نیمه های شب ا ز پشت پتویی که جلوی سنگر اویزان کرده بودیم صدای فریاد بلند شد. با توجه به امادگی که برای حمله غواص ها داشتیم بلافاصله اسلحه مسلح شده را برداشتیم و همانطور که خوابیده بودیم به طرف درب نشانه رفتیم همچنان صدای فریاد رضا زاده و حرکت شدید پتو. مشاهده میشد و ما منتظر بودیم که رضازاده پیروز میشود یا غواص هر لحظه امکان داشت دست که روی ماشه ودر حالت رگبار بود را به سمت پتو شلیک کنیم چند بار این صحبت بین من وسید محمود تکرار شد بزنیم یا نزنیم در حالت شک بین زدن یا نزدن صدای رضازاده افتاد منتظر بودیم دست غواص داخل شود و نارنجک را به داخل بیندازد. پتو کنار رفت و رضازاده خیس عرق و خسته داخل سنگر افتاد دیدیم الحمداله سالم است پرسیدیم چه شد. ... گفت نشسته بودم جلوی سنگر یک دفعه یک موش چسبید به پایم انچنان گاز زده بود که دندانش در پای او گیر کرده بودو تمام سروصداها برای نجات پای او از دهان موش بود برای شادی روحش صلوات