کاظم اسپرهم
شور و شر دیدبانها و جمع گرم و باصفا و صمیمی و آزادی آنها در شهرک مهدی شهید رضا زاده را که در مخابرات تطبیق مشغول بود به خود جذب کرده بود و به دیدبانی علاقه مند شده بود در یکی از روزهای آفتابی با شهید دائی ماسوله در آفتاب صبحگاهی آذر ماهی نشسته بودیم و از خاطرات گذشته تعریف می کردیم که رضا زاده که پستش تموم شده بود از تطبیق بیرون زد و یک راست سمت ما اومد کمی ایستاد و به حرفهای ما گوش کرد و گفت من از این مخابرات خسته شدم دلم می خواد برگردم لشکر .
من این خواسته او را یعد ها بارها از او شنیدم . اما الان علاقه مند به دیدبانی شده ام این دیدبانها ببین با چه شورو شوقی میرن دیدگاه و می بینند چه می کنند و ما فقط صداهارو می شنویم و یه حس نصفه و نیمه پیدا می کنیم . همین موقع از من خواست راجع به دیدبانی چیزهائی یادش بدهم . گفتم باشه تو برو یه نقشه این منطقه و یک سوزن بیار با یک قطب نما تا با هم برویم بالای همین کوه روبرو و روش کار دیدبانی را به تو بگویم راستی یه دوربین دیدبانی هم بیار .
معطل نکرد و سریع رفت آماده شد و همان بادگیر سبزشو پوشید و علاوه بر چیزهائی که گفته بودم یه کلاش هم با خود آورد . دائی ماسوله گفت من هم با شما میام . گفتم پس کمی صبر کنید تا من پوتینمو بپوشم و دوربینم را هم بردارم بیام . یه دوربین کتابی همسرم از فروشگاه بنیاد شهید با دفترچه ی بنیاد شهید دویست تومان خریده بود و دو حلقه فیلم هم تهیه کرده بود و قسم داده بود که لا اقل چند عکس از جبهه بگیرم و وقتی من نیستم این عکسها را برای رفع دلتنگی نگاه کنند .
از فرصت استفاده کردم و دوربین را برداشتم و دستی هم به سر و گوشم کشیدم و با هم به تپه روبروی شهرک مهدی صعود کردیم و قتی بالای تپه رسیدیم ابتدا کمی راجع به نقشه توضیح دادم بعد راجع به قطب نما و بعد هم نقشه را روی زمین گذاشته و باصطلاح توجیه کردیم و هر کدام یک بار این کار را انجام دادیم و البته عکس هم گرفتیم بعد هم روش به دست آوردن مختصات دیدگاه را کار کردیم و روی نقشه علامت گذاشتیم و بعد هم یکی یکی عوارض روبرو را از روی نقشه تطبیق کردیم بعد نوبت به دوربین کشیدن رسید و نحوه ی محاسبه مسافت هدف و تصحیحات را تمرین کردیم
در این نیم ساعت بالای تپه سه نفری کلاس دیدبانی برگزار کرده بودیم بدون اینکه کسی تکلیف کرده باشد یا حتی اطلاع داشته باشد . بعد از سمت دیگر تپه به سوی رودخانه سرازیر شدیم و در مسیر و کنار رودخانه هم چند تا عکس گرفتیم یادگاری . چه می دانستم که هر دو رفقای من شهید می شوند و من....