تیپ مستقل توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء(ص)

یادواره شهدا ، جانبازان ، آزادگان و رزمندگان

تیپ مستقل توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء(ص)

یادواره شهدا ، جانبازان ، آزادگان و رزمندگان

سلام خوش آمدید

 

کاظم اسپرهم

شور و شر دیدبانها و جمع گرم و باصفا و صمیمی و آزادی آنها در شهرک مهدی شهید رضا زاده را که در مخابرات تطبیق مشغول بود به خود جذب کرده بود و به دیدبانی علاقه مند شده بود در یکی از روزهای آفتابی با شهید دائی ماسوله در آفتاب صبحگاهی آذر ماهی نشسته بودیم  و از خاطرات گذشته تعریف می کردیم که رضا زاده که پستش تموم شده بود از تطبیق بیرون  زد و یک راست سمت ما اومد کمی ایستاد و به حرفهای ما گوش کرد و گفت من از این مخابرات خسته شدم دلم می خواد برگردم لشکر .

 من این خواسته او را یعد ها بارها از او شنیدم . اما الان علاقه مند به دیدبانی شده ام این دیدبانها ببین با چه شورو شوقی میرن دیدگاه و می بینند چه می کنند و ما فقط صداهارو می شنویم و یه حس نصفه و نیمه پیدا می کنیم . همین موقع از من خواست راجع به دیدبانی چیزهائی یادش بدهم . گفتم باشه تو برو یه نقشه این منطقه و یک سوزن بیار با یک قطب نما تا با هم برویم بالای همین کوه روبرو و روش کار دیدبانی را به تو بگویم راستی یه دوربین دیدبانی هم بیار . 

معطل نکرد و سریع رفت آماده شد و همان بادگیر سبزشو پوشید و علاوه بر چیزهائی که گفته بودم یه کلاش هم با خود آورد . دائی ماسوله گفت من هم با شما میام . گفتم پس کمی صبر کنید تا من پوتینمو بپوشم و دوربینم را هم بردارم بیام . یه دوربین کتابی  همسرم از فروشگاه بنیاد شهید  با دفترچه ی بنیاد شهید دویست تومان خریده بود و دو حلقه فیلم هم تهیه کرده بود و قسم داده بود که لا اقل چند عکس از جبهه بگیرم و وقتی من نیستم این عکسها را برای رفع دلتنگی نگاه کنند .

 از فرصت استفاده کردم و دوربین را برداشتم و دستی هم به سر و گوشم کشیدم و با هم به تپه روبروی شهرک مهدی صعود کردیم و قتی بالای تپه رسیدیم ابتدا کمی راجع به نقشه توضیح دادم بعد راجع به قطب نما و بعد هم نقشه را روی زمین گذاشته و باصطلاح توجیه کردیم و هر کدام یک بار این کار را انجام دادیم و البته عکس هم گرفتیم بعد هم روش به دست آوردن مختصات دیدگاه را کار کردیم و روی نقشه علامت گذاشتیم و بعد هم یکی یکی عوارض روبرو را از روی نقشه تطبیق کردیم بعد نوبت به دوربین کشیدن رسید و نحوه ی محاسبه مسافت هدف و تصحیحات را تمرین کردیم

 در این نیم ساعت بالای تپه سه نفری کلاس دیدبانی برگزار کرده بودیم بدون اینکه کسی تکلیف کرده باشد یا حتی اطلاع داشته باشد . بعد از سمت دیگر تپه به سوی رودخانه سرازیر شدیم و در مسیر و کنار رودخانه هم چند تا عکس گرفتیم یادگاری  . چه می دانستم که هر دو رفقای من شهید می شوند و من....






نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید از خود شهادت کمتر نیست . رنج چندین ساله زینب کبری علیها سلام از این قبیل است."

آخرین نظرات