خاطره ای از اسدالله ثمری از رزمندگان گروه توپخانه 63 خاتم (ص)
راننده تریلی:
یه دوستی داشتیم تومنطقه عملیاتی کربلای یک
راننده تریلی بود از کرخه مهمات میآورد ...مهران برای عملیات ، ظهرها میرسید نزدیکی ارتفاع کله قندی، کنار رودخانه کنجان چم
،بسیجی ها تو رودخونه آبتنی میکردن ایشونم میومد کنار آب بچه ها رو تماشا
میکرد اما ندیدم هیچوقت لخت بشه بره توآب بابچه ها آبتنی کنه.
یه روز بچه ها مشغول آبتنی
بودن ایشونم داشت تریلی شو کنار تپه پارک میکرد که هواپیماها اومدن شروع
کردن بمبارون ،چند تا راکت به تریلی مهمات خورد مهمات ها شروع کردن به
انفجار، تریلی آتیش گرفت و مهمات های کاتیوشا ازجعبه ها شون شلیک میشدن وسرگردان تو هوا به اینطرف واونطرف
پرتاب میشدن ، صدای مهیب انفجارات و
آتش
گرفتن تریلی صحنه خوفناک ایجاد کرده بود ، بسیجی ها پشت تخت سنگها پناه
گرفته بودن ، تریلی همچنان درآتش میسوخت شعله وانفجارات اینقدر زیاد بود که
کسی نمی توانست به تریلی نزدیک شود .
شاید نیم ساعتی گذشت شایدم کمتر یه مقدارکه آتیش وانفجار فروکش کرد بچه ها اومدن کمک راننده تریلی ، که متاسفانه با اولین اصابت راکت دربهای ماشینش قفل شده بودوازشدت انفجار وآتش نتوانسته بود از خودرو خارج شود.
هرطور بود با تایلیور در رو بازکردن ، راننده فقط ازکمر به پایینش سالم بود قسمت بالای بدنش که روی صندلی بود کاملا سوخته بود ،او به آرزویش شهادت رسیده بود.
اما راز ازاینکه هیچوقت
بابچه ها آبتنی نکرد رو اززبان همسنگرش بشنوید ، او که بدنی سراسر خال کوبی
شده داشت بمن میگفت ازاین بچه های نوجوان خجالت میکشم بدنم روببینن ، بهش
میگفتم اگه شهید بشی این بچه ها بدنت رومیبینن ، گفت ازخدا خواسته ام طوری
شهید بشم که اثری ازاین خال کوبی ها روتنم باقی نباشه
این عزیز ، شهید والامقام دیار ورامین ، علیرضا سیانکی بود. روحش شاد
شهید علیرضا سیانکی
نام پدر : چراغعلی
عضویت : بسیجی
تاریخ تولد :5-3-1326شمسی
محل تولد : ری-تهران
محل خدمت : تدارکات
تاریخ شهادت :11-4-1365شمسی
محل شهادت : مهران
گلزارشهدا:بهشت زهرا(س)
قطعه53 ردیف130 شماره۱۱
تهران
نیروهای مخفی:
دوستان خوبم سلام
چند ماهی قبل ازعملیات کربلای پنج بود
بامسول تدارکات تیپ مرحوم حاج عباسی جلسه ای داشتیم
قرارشد به منظور تامین نیروی تازه نفس در کشاکش عملیات و جایگزینی سریع شهدا و مجروحین یه تعداد نیرو ازقرارگاه بگیریم
و تو یکی ازمقرهای تدارکات بی سروصدا نگهداریم
حدودا صدوپنجاه نفر دیپلم وظیفه از قرارگاه گرفتیم و در زاغه مهمات کرخه بمنظور تکمیل آموزشهای تخصصی اسکانشون دادیم
یکی دوماهی گذشت عملیات شروع شد
چند روزی از عملیات گذشته بود کربلای پنج بلافاصله بعد از کربلای چهار
تعداد شهدا مجروحین روبه افزایش بود
به اتفاق حاج عباسی امار رو مرتب و دقیق به تفکیک گردان و آتشبار و قبضه کنترل میکردیم
یه شب حدودساعت دوازده فرمانده دلاور مون حاج حبیب ازقرارگاه به تطبیق اومد خیلی پکر
خسته وناراحت
جلو رفتم خداقوت گفتم و علت ناراحتی و کسالتش رو پرسیدم
گفت جلسه قرارگاه بودیم هرچه اصرار کردم
یه تعدادی به ما نیرو بدن جایگزین شهدا و مجروحین کنیم گفتن یک نفرهم نداریم
ماکه ازقبل براساس آمار درحال انتقال نیروهای ذخیره شده درکرخه بودیم
گفتم حاجی جان ناراحت نیرو نباش
به تفکیک گردان و آتشبار و قبضه دارن میان
تا صبح میرن تو قبضه ها
حاجی با تعجب و ناباوری گفت چی میگی ثمری
یه نیروهم تو قرارگاه نداشتن
گفتم حاجی جان فردا هشت صبح امارگردانها رو براتون میارم
همونطور که به کالکها و اماج نصب شده روی دیوار سنگر تطبیق نگاه میکردن با یه حالت رضایتمندی خاصی گفتند ببینم چه میکنی ثمری
نیروها قبل از طلوع آفتاب به شلمچه رسیدن
وطبق امار کاهشی بین گردانها تقسیم شدن
نقش حاج عباسی عزیز دراین حرکت بی نظیر بود
نگاه به چهره خندان حاج حبیب برای ماهمه چیز بود روحشان باشهدای کربلا محشورباد.