بسم الله الرحمن الرحیم
خاطره از : روح اله محمدی
موضوع: تحویل شلمچه، جاده خرمشهر، و موقعیت نبوی و مدیریت بحران حاج رضا و حاج قاسم
پس از شهادت دیدبان محمدرضا مهدوی و شکسته شدن خط کله گاوی، از دکل شهید مومنی (مشرف به کله گاوی) به موقعیت نبوی رفتیم.
حاج رضا به من و چرمچی مأموریت داد که با موتور به سمت خط برویم و از میزان پیشروی عراقیها گزارش بیاوریم.
از نبوی به سمت خط رفتیم و از خودروهای سوخته و نیروهای پیاده زخمی و غیر زخمی درحال عقب نشینی رد شدیم که ناگهان از فاصله حدود ۵۰۰ متری به سمت ما آرپیجی شلیک شد که تقریباً از نیم متری کنار سر ما رد شد و نمیدونم چقدر پشت سر ما منفجر شد، با یک دور درجا برگشتیم.
در راه برگشت، از راه دور تانکها و نفربرهای دشمن را دیدیم که به پشتیبانی بالگرد در بیابان با فاصله شاید ۲ الی ۳ کیلومتر به سمت جاده خرمشهر در حال پیشروی هستند.
خود را به موقعیت شهید نبوی رسانده و به حاج رضا گزارش وضعیت دادیم.
حاج رضا به علی ریوندی و یکی دو دیدبان دیگه ماموریت داد به گردانها بگویند، اول نفرات اگر شُد اسلحه، بیسیم و موتور برقهاشون را بردارند و فوراً در اسرع وقت با هر وسیله ای که دارند از انتهای جاده نبوی (مثل سایر ماشینهای در حال عقب نشینی) از انتهای جاده نبوی (مقر دیدبانان و چاه نفت) از بیابان به سمت جاده دارخوین و جاده امام صادق و اهواز (پنج طبقه) بروند.
به دیدبانان هم دستور داد هرچه اسلحه و تیربار و آرپیجی دارند بردارند تا با تویوتا بریم جلو به مقابله!!!!
من و یکی دوتا دیدبانها از این فرصت کوتاه (تا اطمینان حاجی از اعزام همه نیروهای گردانها) استفاده کرده و یک غسل شهادت ضربتی جنگی کردیم و پیشونی بندها رو بستیم و سلاح بهدست پشت تویوتا سوار شدیم و با بسم الله حرکت کردیم.
همه ماشینها به سمت عقب، فقط یک تویوتا به سمت جلو (انگار یک تنه میریم عملیات)!!!!
حدود دویست متر از سه راه فرعی خاکی نبوی (که از بالای بیمارستان امام حسین(ع) به جاده نبوی میخورد) رد شدیم که حاج رضا از دور یک جیپ ارتشی که پدافند دولول کالیبر۲۳ یدک میکشید و در حال فرار بود را دید و از دور اشاره کرد نگهدارد ولی قصد فرار داشت ، حاج رضا فرمان را گرفت طرفش و با یک تصادف عمدی شدید نگهش داشت و گفت: «مگر به تو نمیگم وایسا؟» راننده که از ابهّت حاجی کُپ کرده بود و دست و پاش از ترس میلرزید گفت: «آقا به خدا خرابه» حاجی گفت: «اُرتودنسی بلدیم درستش میکنیم» (اونجا تنها چیزی که به درد میخورد همین پدافند بود چون تانک و نفربرها با پشتیبانی بالگردها پیشروی میکردند.)
حاجی شروع کرد به گلنگدن کشیدن و عیب یابی و تعمیر پدافند و تقریباً ۵ دقیقه نگذشته بود که ماشینهای در حال فرار فریاد زدند: «فرار کنید تانک و نفربرها دارن از جاده دارخوین به سمتتون میان قیچیتون نکنن». دیدیم ستون تانک و نفربرهای عراقی از موازات ما در جاده دارخوین رد کردن و اگر دیر بجنبیم محاصره و اسیر میشیم. حاجی جیپ و پدافندش رو آزاد کرد و سریع در رفتن، ما و چندتا ماشین دیگه از مقابل ستون تانک رد شدیم و یک ایفای ارتشی با شلیک مستقیم تانک منهدم شد و دیدم یک جیپ میول ارتشی که با سرعت درحال فرار بود از پشت ایفا از شونه خاکی جاده پرت شد و با نفراتش غلت زد، دیگه نمیشد کاری براشون کرد ما هم از چاه نفت به بیابون زدیم و به سمت دارخوین به جاده امام صادق رسیدیم که یک قبضه کاتیوشای پُر گلوله و آماده به کار با یک کامیون گلوله کاتیوشا سر سه راه ایستاده بودن، حاج قاسم و حاج رضا پرسیدن: «چرا شلیک نمیکنید؟ تانکهای عراقی وارد جاده دارخوین شدن» گفتن: «فرماندهان ما فرار کردن، اگه تجهیزات و دیدبان دارید ما آماده ایم بسمالله، یک کامیون گلوله هم داریم ولی ماسوره نداره!!!!»
حاج رضا ماشینش رو داد به علی ریوندی و گفت: «با ۱۶۰تا سرعت میری اهواز ۵ طبقه و چندتا جعبه ماسوره میاری پای قبضه»,
حاج قاسم و کاشی زاده را هم با موتور و تجهیزات لازم، برای دیدبانی فرستاد جلو و گفت: «در گلوله صرفه جویی کنید تا ماسوره ها برسه»
دیدبانها را هم برای ارتباط بیسیم و هدایت آتش و کمک خدمه برای جازدن گلوله، پای قبضه مستقر کرد.
خود حاج رضا هم تیربار گرینوف رو آماده کرد و یک قطار فشنگ هم به کمر و دوش من حمایل کرد و با موتور رفتیم جلو تا صدای حاج قاسم یاسینی از بیسیم رو برای بچههای پای قبضه رله کنیم.
حاج قاسم گزارش داد که عراقیها تا سهراه دارخوین_خرمشهر عقب نشینی کردن و تجمع تانک و نفربر دارن، موقعیت خودش رو اعلام کرد (یادمه کمی جلوتر از بیمارستان صحرایی امام حسین(ع) به سمت جاده نبوی ظاهراً یک خاکریز تقریباً بلند دژ مانندی بود که حاج قاسم دیدبانی میکرد.)
حاج رضا و من هم روی جاده فرعی نبوی (نرسیده به بیمارستان) مستقر شدیم و صدای اونها رو به قبضه میرسوندیم، و بسم الله و الله اکبر و شلیک و تنظیم و هدایت دقیق و تک به تک گلوله توسط حاج قاسم شروع شد.
اینجا بود که من و حاج رضا صدایی شبیه موتور گازی از آسمون شنیدیم، صدای یک هواپیمای کوچک که زیرش مثل ملخ، بند بند بود بالای سرمون میچرخید. حاجی تیربار رو گرفت سمت هواپیما و قطار فشنگ رو خالی کرد و قطار فشنگ دومی رو اومدیم جا بزنیم که من دستم رو گرفتم به لوله گرینوف و کف دستم سوخت و طاول زد و حاجی با قطار فشنگ جدید به شلیک ادامه داد. ظاهراً چندتا فشنگ نوشجان کرده بود که خلبان رو عصبانی کرد و در برگشت ما رو دید و بمبی به سمت ما انداخت و ما دراز کشیدیم. ما اینطرف جاده خاکی بودیم بمب به اونطرف جاده اصابت کرد و خدایی بود که ارتفاع جاده باعث شد ترکش نخوردیم فقط کلوخ و ترکشهای تلپّی اینطرف اونطرفمون فرود میآمد.
ماسوره ها رسیده بود و آتیش روی سهراه زیادتر شد و تا اونجایی که من یادمه حاج قاسم و کاشی زاده ۴ الی ۵ تا تانک و نفربر رو منهدم کردند.
گرا و مسافت های حاج قاسم کم کم در جاده دارخوین جلو میآمد تا اینکه دیدیم مختصات جای خودش رو داره میده حاج رضا گفت: «حاجی یعنی چی؟ اینکه مختصات خودته»، حاج قاسم گفت: «عراق داره پیشروی میکنه، ما اومدیم عقب، جای ما رو بزنید»، چند دقیقه نگذشت دیدیم حاج قاسم و کاشی زاده به ما رسیدن و گفتن الفرار ترجیح بر القرار.
دیگه دم دمای غروب بود که دیدیم ستون تانک و نفربره که داره میاد، دو موتور و چهار نفر دولّا رو موتور،فشنگ تیربار تانک بود که از اینطرف اونطرفمون رد میشد منتظر بودم یک تیر از باسن من بخوره و از کلّه حاج رضا در بِرِه، گازش رو گرفتیم و الفرار، من روم رو برگردونم دیدم یکی از تانکها لوله رو گرفته سمت چپ و داره به درب بیمارستان شلیک میکنه.
خلاصه از مهلکه جون سالم به در بردیم و رسیدیم جاده امام صادق دیگه شب شده بود و حاجی از خدمهی قبضه و دیدبانان تشکر کرد و دستور عقب نشینی به سمت اهواز داد.
بعداً شنیدم ظاهراً همون شب نیروهای لشگر ۱۰ سید الشهداء(ع) از جاده خرمشهر عراقیها رو محاصره و اسیر کردند.
والسلام علی عبادالله الصالحین
ایروانی:
آنطور که یادم می آید روزی که عراق پاتک کرد تا حوالی عصر در تطبیق جاده شهید صفوی حضور داشتیم.
عقب نشینی و تطبیق شهید نبوی برای روز دوم پاتک بود.
البته عراقیها روزها تا جاده اهواز خرمشهر جلو می آمدند و شبها عقب نشینی می کردند. همانطور که فرمودید یکبار هم تا مقر دیده بانی واقع در موقعیت نبوی که آخرین موقعیت بود با تانک پیشروی کردند.
آنروز تانکهای عراقی تا مقر گردان کاتیوشا پیشروی کردند، همه بچه ها را با یکی دو تا تویوتا از پشت مقر دیده بانی از راه بیابان فرستادم به سمت جاده دارخوئین. خودم هم با موتور ماندم. هر چی با کلاش به تانکر بنزین شلیک کردم که منفجر بشه و دست عراقیها نیفتد نشد که نشد.
تانکها که به سیصد متری مقر ما رسیدند با موتور از را بیابان خودم را به جاده دارخویین رساندم.
همان روز یا روز بعد که به مقر دیدبانی برگشتم ، اثر شنی تانکهای عراقی در محوطه دیدبانی دیده میشد.
تا آنجا که به خاطر دارم عراق فقط یکبار یا دوبار از جاده اهواز خرمشهر جلوتر آمد
رضا:
مقداری از این خاطره را با اجازه از آقا روحالله از نظر مکانی چکش کاری میکنم انشاءالله عفو فرمایند
موقعیت نبوی همانطور که مستحضرید دو ورودی داشت یکی از طرف جاده سه راه حسینه به سمت دارخوین که نام جاده شهید شرکت بود، یک جاده هم از طرف ۳ راه حسینه به سمت خرمشهر. مطلبی که جناب محمدی فرمود در جاده نبوی به سمت خرمشهر اتفاق افتاد. اگر خاطر عزیزان باشد از جاده آسفالت که به سمت نبوی در جاده شنی میآمدیم حدود ۲۰۰ متر بعد یک دژبانی داشتیم. با آقای محمدی رفتیم کنار این دژبانی. البته شاید دیده بان دیگری هم بود ماشین را روشن در داخل ورودی دژبانی نگه داشتم عمود بر جاده شنی و با دوربین به سمت سه راه حسینی نگاه میکردم یک دفعه یک کاروان از خودروها که در حال عقب نشینی بودن چون سه راه دست عراق بود وارد جاده نبوی شدن که از این مسیر عقب نشینی کنند در بین این خودروها یک تویوتا که ۴ لول روی آن سوار بود از جلوی ما در حال عقب نشینی بود و بچه های سپاه و بسیج بودن،دیگر طاقت نیاوردم و با ماشین با سرعت حرکت کردم و زدم به سپر جلوی تویوتا و متوقف کردم .به اوگفتم نمیگذارم این را ببری . برای ما شلیک کن راننده پیاده شد گفت تیربار خراب است. آقای محمدی گفت من بلدم و درست میکنم و پرید پشت تویوتا و شروع کرد به تعمیر. حدود ۳ دقیقه مشغول بود من هم با دوربین سمت سه راه حسینه را رصد میکردم. ناگهان از شرق جاده آسفالت درون خاکی یعنی بین آسفالت و موقعیت نبوی تمام فضای دوربین من شد تانک و نفربر،هی با خودم بررسی میکردم ایرانی است یا عراقی است بعد دیدم تمام تانکها عراقی است و ما اینقدر زرهی نداریم . بلافاصله ماشین را آوردم عقب که تویوتا آزاد شود و برود و خودمان پشت او حرکت کردیم. فاصله ما با این تانکها کمتر از ۱۰۰ متر بود به سرعت به سمت مقر دیده بانی حرکت کردیم یک کامیون را زدن و یک جیپ ارتش پشت من میآمد . وسط جاده شنی یک نفربر ام. ۱۱۳ ارتش خراب شده و ایستاده بود با سرعت که میرفتم چپ و راست نفربر را حساب کردم که از کدام سمت مقداری پهن تر است زیرا جاده حدود ۱.۵ متر بالاتر بود و اگر چرخ کمی منحرف میشد با آن سرعت چند معلق میزدیم به نظرم سمت چپ حدود ۳۰ سانتیمتر پهن تر بود . از سمت چپ نفر بر رفتم. اگر میایستادیم و یا سرعت کم میکردم تانک میزد خلاصه مویی رد کردم جیپ ارتشی از سمت راست نفربر حرکت کرد و چرخش از جاده بیرون رفت و چپ کرد شرایط طوری نبود که بخواهیم واستیم و کمک کنیم. خدا از سر تقصیرات من و حاج روح الله بگذرد