میثم:
وقتی برای ادامه ماموریت و یا پرت خوردن گلوله ها با آتشبار،کل کل می کردیم و دو طرف بعضا حرف همدیگر و شرایط را درک نمی کردیم . سید محمود حسینی با زبان لیّن و منطقی پشت بیسم می آمد و با توضیحات مبسوط و قانع کننده ، موضوعات را روشن و ختم بخیر می کرد و اگر کسی متوجه نمی شد. آن وقت با تشر و قاطعیت تمام طوری که همه حساب کار دستشان بیاید کار را فیصله می داد. من قبل از اینکه آقا سید را حضوری ببینم استنباط دیگری از ایشان داشتم ولی بعد از آشنایی با شخصیتی بسیجی (پاسدار وظیفه) دوست داشتنی که نور بالا میزد مواجه شدم که دوستی عمیق و ارادت قلبی در پی داشت.
همینکه ایشان خواستند جا پای دیدبانها بگذارند و به دیدگاه مهران آمدند . گلوله ماموریتی برای پیوستن به لقاءالله اشتباها کاظم بانان و کرمی را مورد اصابت قرار داد و بجای سر سید جان پایشان را برد .🌹😊 و این شروع رابطه معنوی ما با پای مصنوعی سید بود که خیلی سر به سرشان می گذاشتیم.
میثم:
قبل از آشنایی حضوری بنده با حاج رضا سلیمانی صدای گرم و گیرای ایشان را از پشت بیسیم می شنیدم و همواره با توجه به تن صدا فکر می کردم ایشان باید حدود ۵۰ سال سن داشته باشند . بعد از ملاقات حضوری، ایشان را که دیدم با آن محاسن کم پشت، حتی کمتر از سنشان به نظر می رسیدند و من همیشه حاجی را با شهید حسن باقری نابغه اطلاعات مقایسه می کردم. وجود حاج رضا در کنار شهید کابلی و بعد از ایشان از نقاط قوت و تاثیر گذار گروه ۶۳ بود و از عجایب پر غصه روزگار، انحلال یگان با وجود ارزشمند دلاوران مجرب، متخصص و جان برکف یگان بود که این غصه التیام نخواهد یافت مگر انشاالله با شهادت . 😔 روح شهید باقری، شهید کابلی و شهید سردار سعید سلیمانی، اخوی گرامی حاج رضا شاد .
رضا:
البته صدای من اینطور پیر مردی نبود در فتحالمبین یک ترکش از جلوی گردن به من خورد و رفت از عقب چسبید به نخاع در مسیر حرکت تارهای صوتی را پاره کرد و یک صدای بم برای من یادگاری گذاشت