حسین:
(به مناسبت گرامیداشت بزرگ سردار صادق حاج آقا صادقی)
هر نگاهی یک معنای خاصی دارد و بعضی اوقات یک نگاه خاص اثر و معنای آن از هر سخن و صدایی گویا و واضح تر است. بعضی نگاهها واقعا شیرین است و انرژی بخش و در مقابل برخی نگاهها بسیار مشمئز کننده، مثل نگاه از بالا به پایین. ولی من از این مدل نگاه کردن خیلی لذت میبردم و بهترین لحظات زندگی من مربوط به دورانی است که نگاهم به دیگران از بالا به پایین بود. نگاهی که در آن به پایین دستیها با نفرت نظر میکردم و از هر فرصتی بهره میجستم تا آنها را تحقیر کنم و حتی از زندگی ساقطشان کنم و در این زمینه واقعا به پشتوانه دوستانی که با من هم صدا و نظر بودند خیلی موفق عمل کردم. آره اشتباه نکردید من از نگاه بالا به پایین و تحقیر دیگران لذت میبردم و نیز به آن افتخار هم میکردم و حتی آنقدر بالا میرفتم که از ابرها نیز عبور میکردم.
وقتی بالای دکل ۶۰ متری میرفتم از آن بالا دشمن زبون را میدیدم که در پایین دست مثل مورچه در ستونهای مختلف به چپ و راست میرفتند و من ماموریت داشتم که دشمن را به هر شکل ممکن از آن بالا به پایین تحقیر کنم و از صحنه روزگار محو کنم. دشمن با تمام قوا آمده بود که ما را به اسارت و بردگی بکشاند و تو نیز در مقابل میبایست از آن بالا بالا ها که حتی در غرب کشور بالاتر از ابرها بود مانع تحقق اهداف شوم دشمن بشوی.
وقتی بالای دکل میرفتی به پشتوانه آتشبار در پشت و مرکز فرماندهی در میانه، احساس قدرت میکردی. در ظاهر تو تنها در یک جعبه مکعبی کوچک تک و تنها بودی ولی تو فقط یک جفت چشم بیش نبودی لکن بازوان توانمند تو در جای جای منطقه ریشه دوانده بود و این بازوان و پنجههای قوی به تو جرات میداد که پای خود را از حریم خود تا منتهی الیه دشمن درازتر کنی. ما همه یک پیکر و گوهر واحد بودیم ولی منفصل و جدا از هم. یکدیگر را به خوبی میشناختیم و کاملا مأنوس، اما هرگز همدیگر را ندیده بودیم و فقط صدا بود که با امواج آسمانی ما را در جزایر مختلف به هم پیوند داده بود.
گفتم صدا. صدایی که از کیلومترها دورتر سوار بر موج به گوش میرسید و تو را به ساحلی میرساند که در آن احساس آرامش و امنیت خاطر میکردی و اگر لحظه ای آن صدای نیروبخش تو را فراموش میکرد و به حال خود رها می شدی، آنگاه به مانند یک بچه یتیم خود را در وسط یک اقیانوس بزرگ و گردابی سهمگین در تاریکی شب تک و تنها و بدون حافظ میدیدی و با خود میگفتی:
"شبِ تاریک و بیمِ موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحلها"
و اما بعد:
صدای من به خودی خود کلفت و زمخت است و برای اینکه عراقیها را پشت بیسیم که شنود میکردند بترسانم! صدای خودم را عمدا کلفت تر هم میکردم، ولی از این صدای کلفت و قلدر مآبانه بیشتر برادران خودی که اکثرا مرا هرگز ندیده بودند میترسیدند تا خود دشمن!! یعنی تصوری که از صاحب صدا داشتند این بود که او فردی است تنومند و با سبیلهای آنچنانی در صورتی که برعکس کاملا لاغر و ضعیف بودم و حتی ریش هم به زور داشتم چه برسد به سبیل و به خاطر همین تصویر کاذب همیشه با تمام درخواستیهای من موافقت میکردند و من هم با اعتماد به نفس کامل بدون اینکه ملاحظه کار طاقتفرسای رزمندگان آتشبار را بکنم مرتب و بیوقفه اجرای آتش میکردم و پیش خود به درست و یا غلط فکر میکردم که این گلولههایی که قرار است پس از جنگ در انبارها بماند بگذار تا آخرین آن بر سر دشمن ببارد.
ولی یک روز که مستمر در حال هدایت آتش بودم بر خلاف انتظار ناگهان تطبیق گفت خسته نباشید برادر. من هم گفتم من اصلا خسته نیستم و شروع کردم با تطبیق کلنجار رفتن و بگو و مگو کردن و هر چه تطبیق میگفت( البته با ادبیات خاص پشت بیسیم) من زیر بار نمیرفتم! تا اینکه صدای پشت بیسیم ناگهان تغییر کرد و فردی با صدایی با وقار و متانت بعد از سلام علیک پرسید: جنابعالی؟ من هم در پاسخ به جای اینکه خودم را معرفی کنم، با پررویی گفتم: جنابعالی؟ و ایشان هم با ادب هر چه تمام گفت من صادقی هستم. و من هم در پاسخ و با حذف "میر" گفتم خوب من هم صادقی هستم! اینجا بود که حاج آقا صادقی مکثی کردن و با این تصور که گویی احتمالا با یک فرد یاغی طرف هستند که با طعنه میگوید من هم صادقی هستم، مجددا آن بزرگوار پرسیدند کدام صادقی؟ که من هم این دفعه با معرفی کامل خود تلاش کردم که سوءتفاهم را رفع کنم. سپس حاج آقا صادقی با تواضع و ادب و با صدایی آرامبخش و عارفانه شروع به توضیح دادن کلی شرایط نمودند و مخلص سخن ایشان این بود که وقتی تطبیق میگوید نه این نه گفتن مبتنی بر دلایلی است که دیدهبان نباید آن را به چالش بکشد و در این باب مفصل توضیح دادند....
وقتی سردار صادقی به عنوان فرمانده تیپ این مطالب را به من بسیجی یک لا قبا با ادب و تواضع مثال زدنی توضیح میدادند من واقعا از خجالت و شرم پشت بیسیم داشتم آب میشدم. این سردار بزرگوار میتوانست به شکل دیگر برخورد کند و یا اصلا با من مستقیم حرف نزند ولی تواضع و ادب ایشان چنان من را تحت تاثیر قرار داد که بعد از ۳۷ سال طنین صدای گرم و صادق ایشان و همچنین تواضع وی با تمام جزئیات آن در مقابل نگاه و چشمانم ایستاده است.
برای این بزرگ مرد عرصه جهاد و شهادت و اسوه اخلاق آرزوی سلامتی و اجر شهدا را دارم.