روزی ما را امروز بردن درب خانه اقا سید
قبل از،شروع والفجر ۱۰ و زمان کم باقی مانده برای عملیات یک شب گمان کنم از جوانرود حرکت کردیم که بیایم شیخ سله حدود ۵۰ کیلومتری یک پاسگاه سپاه بود جلوی ماشین را گرفت گفت جاده تامین ندارد شب بخوابید صبح بروید گفتیم عجله داریم همین شب باید برویم اقا سید گفت من گفتم زیر بار نمیرفت آخر خسته شد یک کاغذ آورد امضا کردیم که ما با خواست خودمان در شب حرکت کردیم. اقا سید راننده بود و من بغل نشسته بودم. یک نارنجک بغل خود گذاشتم وکلاش را مسلح کرده به سمت جلو قرار دادم.
سید شروع کرد با چراغ روشن و با سرعت در جاده پر پیچ و خم به سمت شیخ سله حرکت کردن. نصف راه را آمده بودیم سر یک پیچ نور چراغ که به دیواره یک تپه افتاد دیدیم حدود ۱۰ تا کرد با سرعت دارند به سمت جاده میآیند سر کلاش را روی داشبورد قرار دادم و شعله پوش مماس بر شیشه گفتم رگبار را میزنم توی شیشه به سمت کردها. ولی دو دل بودیم سید میگفت بزن من تامل میکردم من میگفتم. بزنم سید میگفت نزن ببینیم چه میشود در عرض ۴۰ ثانیه چند بار این مکالمه تکرار شد. بزنیم یا نزنیم. خلاصه کردها رسیدن روی جاده و مجبور شدیم بایستیم هردو آماده شلیک به سمت هم بودیم یکی از کردها اومد نزدیک فهمیدیم تامین بالای جاده است و پیشمرگ است دیده بودن یک ماشین با سرعت در منطقه حرکت ممنوع دارد میآید احتمال داده بودن دمکرات هستیم اومده بودن جاده را ببندن. خدا رحم کرد اگر دست من روی ماشه رفته بود. الیه راجعون شده بودیم