تیپ مستقل توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء(ص)

یادواره شهدا ، جانبازان ، آزادگان و رزمندگان

تیپ مستقل توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء(ص)

یادواره شهدا ، جانبازان ، آزادگان و رزمندگان

سلام خوش آمدید

طبق فرمایش امام (ره) که فرمودند جزایر را باید حفظ کنیم. تیپ ده سید الشهدا (ع)به همراه تیپ الغدیر یزد یک عملیات ایذایی برای زدن ادامه خاک ریز در طلاییه در عملیات خیبر در طلاییه انجام داد تا جزایر را حفظ بشود. ما که عملیات را آغاز کردیم، باران شدیدی شروع به باریدن کرد. دشمن نیز آب را به سمت ما هدایت کرد.
زمین طلاییه به گونه‌ای است که با مخلوط شدن با آب مثل سریش چسبنده می‌شود و آب به داخل زمین نمی‌رود. تعدادی از ماشین‌ها و مهمات زیر آب رفته بود. جنگ راکد شد و چند روزی نه ما توپخانه خمپاره‌ای می زدیم نه دشمن.
سه‌ شبانه‌روز می‌گذشت که من نخوابیده بودم. در سنگر فرماندهی تیپ پشت بی سیم نشسته و دیدبان‌ها را هدایت می‌کردم. سنگر فرماندهی دراز بود. فرمانده گردان‌ها و تیپ‌ها می‌آمدند در سنگر توجیه می‌شدند و می‌رفتند. هیچ کس در سنگر نبود. یک گوش من کاملا شنوایی نداشت. زیر پتو رفتم، بی سیم را زیرگوش سالمم گذاشتم تا اگر دید‌بانی درخواست گلوله کرد، بشنوم.
یک اخلاقی در جبهه بود که اگر کسی خواب بود رعایت می‌کردند و آرام می نشستند. فرمانده لشکر، معاونش، فرمانده گردان، مسئولین قرارگاه از بالای سر من عبور کرده و در آخر سنگر جلسه گذاشته بودند و من که زیر پتو بودم از حضورشان بی اطلاع بودم.
دیدبانی داشتیم به نام آیت، که بعداً قائم مقام ادوات شد و در عملیات والفجر هشت شهید شد. کُدش را می‌گفت و درخواست گلوله می‌کرد اما ارتباطش با توپخانه برقرار نمی‌شد. من بین توپخانه و دیدبان بودم. صدای هر دو را می‌شنیدم ولی آن دو صدای همدیگر را نداشتند. بنابراین روی خط توپخانه رفتم و گفتم: «هانی هانی حمید!»  و مختصاتی که دیدبان می‌داد را به توپخانه می‌دادم. هر چه این دیدبان می‌گفت من تکرار می کردم و به توپخانه می‌گفتم. ازآن طرف برای خدا قوت به برادران ارتشی‌مان در قبضه توپخانه و دلگرمی‌شان، همین‌که دیدبان می‌گفت به هدف خورد، من هم زیر پتو خطاب به توپخانه می‌گفتم الله‌اکبر، دقیقا به هدف خورد و از این حرف‌ها.
فرماندهان جلسه را تعطیل کرده بودند و به من نگاه می کردند که این چه کسی است که از زیر پتو درخواست گلوله می‌کند!
برادر «تقی محقق پتو را از روی من بلند کرد و گفت: «هانی هانی! زیر پتو! الله اکبر!». حالا هرچه من توضیح می‌دادم که در حال رله کردن بودم، آنها قبول نمی‌کردند و می‌خندیدند. شهید کاظم رستگار که من را می‌شناخت، گفت: «اذیتش نکنید. داشت ارتباط را رله می‌کرد». خلاصه این اسم «هانی» بر روی من ماند. الان هم وقتی من را جایی می بینند با کد «هانی هانی» صدایم می‌کنند

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تیپ مستقل توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء(ص)

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید از خود شهادت کمتر نیست . رنج چندین ساله زینب کبری علیها سلام از این قبیل است."

آخرین نظرات