تیپ مستقل توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء(ص)

یادواره شهدا ، جانبازان ، آزادگان و رزمندگان

تیپ مستقل توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء(ص)

یادواره شهدا ، جانبازان ، آزادگان و رزمندگان

سلام خوش آمدید

فیروز :

درود بر پدر و مادرانی که در طول هشت سال جنگ، چشم انتظار بچه هایشان بودند. وقتی من به منطقه اعزام شدم ، برادر بزرگم سرباز و در منطقه جنگی بود. ماموریت چند ماهه من تمام نشده بود که برادر کوچکم(تقی) هم به منطقه آمد. مادرم چشم به راه سه فرزند خود بود و همیشه شایعه پراکنان محله مون برای اینکه خوششان می آمد شایعه می کردند که تقی شهید شده یا بعد از مدتی فیروز شهید شده.

توی یکی از این شایعه ها که در مدرسه به گوش خواهر کوچکم رسیده بود، بیهوش شده بود. وقت زخمی شدنمان به کنار که همیشه کنار تخت بیمارستان دست به دعا می شد تا ما ها بهبود پیدا کنیم. خوب شده - نشده دوباره راهی منطقه می شدیم و مادرم نه تنها مخالفت نمی کرد بلکه با شور اشتیاق ما را روانه میدان جنگ می کرد.

از سال 64 پدرمان هم آمد جبهه و مادر دیگه تنها شده بود. یه روز آمده بودم مرخصی؛ برادر کوچکم که آن موقع ده سالش بود اصرار می کرد بیاید منطقه. باز هم مادرم مخالفت نکرد. با اینکه به برادر کوچکم بیشتر از همه علاقه داشت، من هم هادی را بردم به منطقه و او خیلی از کارهای سنگرمان را انجام می داد. اوایلش کمی می ترسید ولی بعد از مدتی دیگر از صدای توپ هراسی نداشت. در این مدت من پنج بار زخمی شدم، برادرم تقی دو بار و پدرم یک بار...
 به پدر و مادران آن موقع افتخار می کنم که در راه اسلام و جبهه جنگ به بهترین نحو ادای تکلیف کردند. برای شادی روح پدران و مادران از دست رفته صلواتی هدیه کنیم وبرای پدران و مادران در قید حیات، طول عمر با برکت آرزو کنیم...
در بیان خاطرات از عملیات‌های پیروز، بیشتر از فرماندهان گفته می‌شه ولی بودند نیروهای عادی که در موقع گره خوردن عملیات، با توکل بر ایمان و شجاعتی که به خرج می‌دادند کارهای نشدنی را شدنی می‌کردند. 
در عملیات بازی دراز در یک گردان بسیجی از بچه‌های شمیران بودم. چه گردان با صفایی داشتیم. در عملیات قبلش پدافند منطقه به عهده ما بود و با شروع عملیات، انتقال مهمات و آذوقه از ارتفاع 1150 گچی تا ارتفاع 1100 سخره‌ای را بر عهده داشتیم. عملیات 5 روزی ادامه داشت و در این پنج روز ما بسیجی‌ها با فرمانده گردان، برادر رسولی و فرمانده گروهان شهید والامقام احمد ازگلی که خدا رحمتش کند، مشغول فعالیت بودیم. کمتر از این شهید و گردان بسیج که کارهای زیادی در عملیات کردند گفته شده. احمد ازگلی برادر خانوم محسن سوهانی و پسر خاله اصغر سوهانی است که در همین انتقال مهمات که با کلوله پشتی پر از نارنجک و آر.پی.جی بود در همان غاری که شیخ محمود غفاری به شهادت رسید، شهید شد. بعد از عملیات که از 1100 سخره‌ای عقب‌نشینی کردیم همه گردان‌های عمل کننده به عقب رفتند ولی باز این گردان بسیجی در آن شرایط سخت به پدافند منطقه پرداختند و چنان در مقابل عراق که قصد گرفتن ارتفارع را داشت، ایستادند که مثال زدنی بود. بعد از 15 روز پدافند بعد از عملیات، چون اکثرا ما دانش‌آموز بودیم، باید برای سال تحصیلی جدید به کلاس درس می‌رفتیم. این دلاوری‌های بسیجیان ناحیه شمال گفته نمی‌شود. روح شهید احمد ازگلی که آن موقع در کسوت معلمی چهره بسیار زیبایی داشت، شاد. اگر او زنده می‌ماند یکی از نخبگان و فرماندهان عالی جنگ می‌شد. شادی روحش صلوات...

۳۲بازدید

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید از خود شهادت کمتر نیست . رنج چندین ساله زینب کبری علیها سلام از این قبیل است."

آخرین نظرات