تیپ مستقل توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء(ص)

یادواره شهدا ، جانبازان ، آزادگان و رزمندگان

تیپ مستقل توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء(ص)

یادواره شهدا ، جانبازان ، آزادگان و رزمندگان

سلام خوش آمدید
ارتش یک نفره

رضا: (دست پانسمان شده در عکس بالا)

در جنگهای نامنظم خمپاره ۱۲۰ میزدیم. فرمانده ادوات نامنظم عزیز دل برادر "محمد نخستین" بود .آتش موثری روی عراق میریختیم ولی کار علمی نبود و طرح تیر نداشتیم و برای هر نقطه که تنظیم تیر میکردیم روی لبه خاکریز یک شاخص میزدیم و در دفترچه می‌نوشتیم .شاخص اهنی خمپاره دشمن و شاخص چوبی. خاکریز اول دشمن. شاخص زنگ زده سنگر دیده بانی و....

هر وقت هم طوفان می‌آمد و یا گلوله‌ای به خاکریز می‌خورد و شاخص ها کنده میشد کل تنظیم تیر ها از بین میرفت و دوباره از اول شروع میکردیم. آن زمان رصد دیده بانی نداشتیم و دیده بان قسمتی از نیروی خمپاره بود که هم خمپاره میزد و هم میرفت جلو بعضی اوقات برای دیده بانی.

 جنگهای نامنظم شهید چمران قبل از عملیات بستان منحل شد و ادوات و نیروها و امکانات رسید به تیپ ۲۵ کربلا. که آن زمان بیشتر بچه های اصفهان بودن و فرمانده آن آقای مرتضی قربانی بود. 

قبل ازعملیات در روستای حدام بودیم کنار کرخه نرسیده به دهلاویه ،یک روز،رفقا گفتن یک نفر از تهران اومده یک دستگاه آورده به نام پلاتین برد. یا پلاتینگ برد می‌خواهد آموزش دهد گفتیم چی هست؟ گفتند انگار که در محل قیف انفجار گلوله میگذارن و جای خمپاره دشمن را نشان می‌دهد الله اکبر. چه چیزی اختراع کردن. 

یک روز یک آقای ریش پروفسوری اومد با یکنفر دیگر گمان کنم نفر دوم اسمش فراتی بود از آموزش تهران. نفر اول که ریش پروفسوری داشت پلاتینگ برد را آورده بود اسمش حسن مقدم بود. دیدیم یک کیف برزنتی را باز کردن و از درون آن یک صفحه طلقی شکل که روی یک صفحه دیگر میچرخید گفتن این پلاتینگ برد است.

 هر چی فکر کردیم کجای قیف انفجار میگذارن سر در نیاوردیم. بعد که حسن آقای تهرانی مقدم توضیح داد فهمیدیم طرح تیر خمپاره است خلاصه شروعی شد برای کار علمی با خمپاره.

گفتم که در نامنظم دیده‌بان  مستقل نداشتیم نفرات پای قبضه خودشان میرفتن جلو و دیده بانی میکردن و شب میامدن عقب در سنگر قبضه  چه ۸۱ بود چه ۱۲۰ و اگر در طول شب نیاز،به آتش خمپاره بود مسؤل  محور پیاده خودش درخواست آتش می‌کرد .

اما قبل از شروع عملیات بستان من اعلام کردم دیگر پای قبضه  کار نمیکنم و فقط،دیده بانی میکنم  و شبها برمیگردم برای استراحت کنار قبضه   شب عملیات بستان حدود ۴ صبح زدم بیرون از روی پلی که با تیوب  تریلی روی کرخه زده بودن عبور کردم و همراه با نیروی پیاده تیپ کربلا و ل ۹۲  در محور  دهلاویه شروع کردیم به پیشروی .

خط عراق که شکسته شد و هوا کمی روشن شد برگشتم به خط اول عراق هدفم پیدا کردن خمپاره ۶۰ بود  که اگر نتوانستم ارتباط با نفرات خمپاره۱۲۰ بگیرم خودم بتوانم با خمپاره ۶۰ اجرای آتش کنم .از اول خط عراق که حدودا ۱ ساعت قبل سقوط کرده بود شروع به جستجو کردم. وچون تنها بودم کار خطرناکی بود و اگر مشگلی پیش می‌آمد کسی نبود کمک کند. وارد سنگرهای عراقی میشدم تا چشمم به تاریکی عادت کند پای جنازه ها را کنار میزدم و داخل سنگر را می‌دیدم. درون این سنگرها بچه ها نارنجک انداخته بودن و رد شده بودن ولی یقینا درون آنها زخمی و یا نیروی پنهان شده بود خلاصه در پشت یک سنگر یک چاله خمپاره ۶۰ پیدا کردم. که تعدادی مهمات درون آن بود مهمات ها را درون یک جعبه بزرگ ریختم حدود ۳۰ عدد میشد.  درون یک سنگر دیگر یک خمپاره ۶۰ چریکی پیدا کردم. ۶۰ چریکی قنداق و ۲ پایه ندارد و زاویه یاب هم روی لوله نصب است و قنداق آن که به ته قبضه  وصل است حدود ۱۵ سانت در ۱۰ سانت است.

 قبضه و مهمات را درون جعبه گذاشتم کشان کشان آوردم  لبه جاده آسفالت دهلاویه به پل سابله یک ماشین رد میشد نگه داشت وسایل را عقب آن قرار دادم رفتم به سمت خط اول ۲۰۰ متری خط کنار رودخانه با ر را خالی کردم و کنار یک خاکریز جایی که کسی نبیند خمپاره را استتار کردم و خودم رفتم جلو نرسیده به پل سابله که ورودی بستان میشد یک خاکریز،شمالی  جنوبی بود که تعداد کمی نیروی پیاده به آنجا رسیده بودن و غرب خاکریز عراقی ها بودن کلا حدود ۴۰ نفر بودن و خط اصلی حدود ۵۰۰ متر عقب تر بود  سرم را بردم بالای خاکریز  دیدم یک تانک عراقی به خاکریز چسبیده و روشن است  لوله‌اش به سمت ما بود چون نیروی پیاده سریع رسیده بود راننده نتونسته بود عکس‌العمل  نشان دهد و همینطور تانک روشن بود فاصله متا با تانک حدود ۲ متر بود راننده تانک شلیک نمیکرد چون میدید اگر بزند از چپ و راست می‌خورد ما هم نمیزدیم چون می‌دیدیم حیف است الان اگر نیروی کمکی بیاید غنیمت میگیریم ولی مراقب هم بودیم خط مسؤل  نداشت ای ۴۰ نفر خودشان اومده بودن جلو یک مقداری به سمت چپ خاکریز حرکت کردم یک دوربین کشیدم غرب خاکریز پر از نیروی عراقی بود. یک تیربار کلاش بود که تعدادی نوار بریده شده کنارش بود حدود ۱۵ تیر جا می‌گرفت به نیروهای پیاده گفتم این تکه ها را فشنگ گذاری کنند و چون نقشه و دوربین و قطب نما همرا داشتم  پیاده ها خیال میکردن مسؤل  محور هستم و حرف مرا گوش میکردن شرع کردیم با این تیربار  ۱۵ تیر به ۱۵ تیر به سمت عراقی ها شلیک کردن بک تعداد هم فقط فشنگ گداری میکردن هر لحظه امکان داشت عراق بزند و ۴۰ نفر را یا اسیر کند یا شهید کمی به سمت چپ رفتم دیدم وضع خراب است حدود ۱۰ نفر دور بر من بودن که حرف مرا گوش میکردن گفتم به ستون ۱ می‌رویم سر خاکریز به سمت جنوب حدود ۱۰متر میدویم و سپس دولا دولا برمگردیم عقب و تکرار میکنیم تا عراق فکر کند نیروی زیادی دارد حرکت میکند و هر بار هم یک قطار ۱۵ تایی تیربار میزدیم چپ ما حدود ۷ نفر کمی جلوتر بودن و یک جوان بلند قدی مسؤل  اونها بود. یک دفعه عراق اومد از چپ پشت خاکریز و از پهلو شروع کرد به زدن ما این ۷ نفر عقب نشینی کردن تا رسیدن به ما  و من ازسینه خاکریز داشتم اینها را نگاه میکردم هم زمان حواسم هم به تانک کنا ر خاکریز بود که راه ما را نبندد در حین یک خمپاره خورد روی سینه رزمنده قد بلنده و تمام گوشت و عضله و تاندون. و... همه را پاره کرد و این بنده خدا خورد شد و ریخت روی زمین  یک تپه نیم متری از او فقط باقی ماند  نیروها که این را دیدن همگی شروع کردن به فرار  اومدیم یک خاکریز عقب تر و تانک را هم بیخیال شدیم. دیدم از اینها برای من آبی گرم نمی‌شود ۱۰۰ متری اومدم عقب رفتم سراغ خمپاره که صبح کنار رودخانه استتار کرده بودم چون ۲ پایه نداشت جعبه مهمات را به سمت عراق قرار دادم و لوله خمپاره را به آن تکیه دادم رفتم سر خاکریز و محل عراقی ها را که اطراف همان خاکریز قبلی بود مشخص کردم و خمپاره را به آن سمت روانه کردم یک گلوله انداختم و سریع رفتم روی خاکریز تا محل اصابت را ببینم  یک تصحیهاتی  دادم به خودم دوباره اومدم پایین و یک گلوله دیگر همینطور میزدم ومیرفتم بالا یک تصحیحات  و دوباره پایین خاکریز حدود ۲۵ تا زدم گفتم خمپاره چریکی قنداق ۱۵ سانتی دارد و این قنداق  چون کنار رودخانه بودم و زمین شل بود با هر شلیک میرفت داخل زمین. چون گرم کار بودم حواسم به این موضوع نبود گلوله ۲۵ را که زدم قنداق به جای خیس و آبکی شن رسیده بود و به ناگاه کامل رفت توی زمین و دست من که دور قبضه بود اومد بالا و در هوا حالت نیم بسته به خودش گرفت و گلوله که شلیک شد  اومد از وسط دست من رد شد  اول بدنه گلوله به داخل دست کشیده شد و سپس ته خمپاره که حالت پروانه ایی دارد از توی دست من عبور کرد دور تا دور انگشت سبابه و کف دست و دور انگشت شست را پاره پاره کرد و شوک حاصل از این برخورد مرا روی هوا بلند کرد و به عقب انداخت چند لحظه در شوک کامل بودم و دردی عظیم در دست چپم چند لحظه که گذشت بلند شدم از کف دست خون فواره  میزد. بلند شدم دست را محکم به بدنم فشار دادم که کمی شاید خونریزی کنترل شود و به سمت خاکریز عقبی که اصل نیرو بود شروع کردم به حرکت یک موتور یاماها ۸۰ رسید که یک نیمه برنکارد روی آن طراحی کرده بودن روی برنکارد خوابیدم و مرا به سمت سوسنگرد حرکت داد به خاکریز اصلی که رسیدم گفتم نگه دار  پیاده شدم  رفتم یقه مسؤل  خط را چسبیدم بنده خدا داشت کمپوت می‌خورد شروع کردم به دعوا که نیروی جلو را بدون مسؤل  رها کردی  اینجا داری کمپوت میخوری  خون هم همینطور می‌ریخت البته تقصیر نداشت خط تازه درگیر بود و جلو و عقب آن شکل نگرفته بود خلاصه رفتم با آمبولانس سوسنگرد حدود ۲۰ بخیه زدن  نوشتن اعزام به عقب. گفتم من بروم تهران به خاطر این ۲۰ بخیه مادرم مرا راه نمیدهد یک تعداد قرص بده برمیگردم تو خط خلاصه  پانسمان کردن. و یک جوراب هم برای اینکه خاک کمتری رویش بنشیند کشیدم روی پانسمان برگشتم به خط مقدم


نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید از خود شهادت کمتر نیست . رنج چندین ساله زینب کبری علیها سلام از این قبیل است."

آخرین نظرات

آمارگیر وبلاگ