تیپ مستقل توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء(ص)

یادواره شهدا ، جانبازان ، آزادگان و رزمندگان

تیپ مستقل توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء(ص)

یادواره شهدا ، جانبازان ، آزادگان و رزمندگان

سلام خوش آمدید

حسین:
سال ۱۳۶۶ مدتی در دیدگاه مخفی خرمشهر به همراه دو برادر پاسدار وظیفه بودم.
دیدگاه یک ساختمان چهار طبقه بود که می‌گفتند قبلا هتل بوده!! طبقه چهارم خود دیدگاه بود که مشرف به جزیره ام‌الرصاص بود و طبقه دوم هم محل استراحت بود. دیدگاه با جزیره ام‌الرصاص فاصله بسیار کمی داشت و با دوربین ۱۲۰ میلیمتری تمام جزئیات و حتی دود سیگار سربازان عراقی کاملا مشهود بود. اولین بار بود که می‌‌توانستم دشمن را با تمام جزئیات ببینم.
بچه‌هایی که در این دیدگاه بودند از آلودگی شهر خرمشهر به نفوذی‌های شناسایی دشمن خاطرات عجیب و غریبی تعریف می‌کردند مثلا یکی می‌گفت که موقعی که در طبقه دوم مشغول استراحت بوده از طبقه همکف صدای خفیف و مشکوکی می‌شنود و موقعی که پاورچین به طبقه همکف می‌رود چهار تا منافق را می‌بیند که در حال کار کردن روی یک نقشه هستند و همانجا هر چهار نفر را اسیر می‌کند. ( اگر کسی جزئیات این خاطره را می داند فکر کنم بازگو کردن آن در اینجا خیلی جالب باشد)
چندین روایت مشابه هم شنیده بودم و حتی خودم دو مورد مشکوک دیده بودم که همگی باعث شده بود که دیده‌بان احساس کند که شهر به صورت عام و این ساختمان که مرتفع ترین ساختمان شهر بود به صورت خاص آلوده و نا امن است و نسبت به هر گونه حرکتی دیده‌بان حساس بود.
این مقدمه را گفتم که به اینجا برسم که یک شب دیر وقت در حال ماموریت بودم ، ما آنجا دو تا بی‌سیم داشتیم، یکی در درون خود دیدگاه که من داشتم با آن کار می‌کردم و دیگری در محل استراحت در طبقه دوم که آن دو برادر پاسدار وظیفه در حال شنیدن مکالمات من با تطبیق و آتشبار بودند.
هنگامی که آخرین گلوله شلیک شد تصمیم گرفتم که بروم پایین و با بی‌سیم طبقه دوم که دو برادر پاسدار وظیفه آنجا بودند پایان ماموریت را به آتشبار اعلام کنم. موقعی که از پله‌ها پایین می‌آمدم آن دو برادر که صدای من را پشت بی‌سیم می‌شنیدند بلافاصله صدای پای من را هم می‌شنوند و پیش خود می‌گویند که: این برادر صادقی که در حال ماموریت در طبقه چهارم دیدگاه است و هنوز ماموریت تمام نداده پس این صدای پا حتما مربوط به دشمن است که به ساختمان در نیمه شب نفوذ کرده! خوب پنداشت آنها در آن شرایط کاملا درست و به جا بود. با این تصور و احساس خطر فوری هر دو اسلحه را مسلح می‌کنند و آماده شلیک به سمت سیاهی درون ساختمان که به سمت آنها می‌آمد می‌شوند. من هم حسب عادت رزمندگان در آخرین لحظه داشتم با خودم نوحه حسین جانم، جانم فدایت را زمزمه می‌کردم که این دو برادر صرفا با شنیدن زمزمه من متوجه می‌شوند
که آن صدای پا در آن شب ظلمات خودی است و نه دشمن. موقعی که چهره هیجانی و خشم آنها را دیدم تازه متوجه شدم که چه اتفاقی افتاده و چه خطری از بیخ گوش من رد شده. آن دو قسم می‌خوردند که فقط ذکر حسین ع جان تو را نجات داد و آنها آماده به رگبار بستن بودند که ناگهان در لحظه آخر زمزمه من را می‌شنوند.
حالا این خاطره چه ربطی به عنوان این داستان یعنی کشتیرانی دارد؟
من سی سال در کشتیرانی جمهوری اسلامی ایران کار کردم و مرتب با بنادر مختلف ایران در ارتباط مستقیم بودم ولی چون بندر خرمشهر جزو بنادر درجه سه به لحاظ فعالیت بود فرصت نشده بود که به این بندر بروم تا اینکه حدود ده سال پیش رفتم به دفتر کشتیرانی در بندر خرمشهر و به محض دیدن ساختمان و موقعیت آن بلافاصله متوجه شدم که این ساختمان همان ساختمان دیده‌بانی است که روزی روزگاری ما در آنجا بودیم و به اشتباه آن موقع تصور می‌شد که آنجا یک هتل است. البته ساختمان را کوبیده و از نو ساخته بودند. به چهره همکاران که نگاه می‌کردم که هر یک در بی‌خبری و در آرامش مطلق مشغول و سرگرم کار روزانه بودن با خود می‌گفتم: نمی‌دانید که در این شهر و  در این ساختمان چه وقایعی که رخ نداده، چه خونهایی که ریخته نشده و چه حماسه‌هایی که خلق نشده.
باری دست تقدیر به گونه‌ای بود که جائیکه قرار بود مقتل من باشد یک عمر معمل شده بود!

https://s31.picofile.com/file/8474544192/photo_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4_%DB%B0%DB%B4_%DB%B1%DB%B6_%DB%B1%DB%B2_%DB%B2%DB%B1_%DB%B0%DB%B6.jpg

عکس دیدگاه خرمشهر معروف به هتل
یک طبقه همکف و پنج طبقه بر روی آن
از راست؛ معارف وند، لطیفی، حمید چگینی، شهید مجید طالبلو، روح الله محمدی، ....


۲بازدید

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید از خود شهادت کمتر نیست . رنج چندین ساله زینب کبری علیها سلام از این قبیل است."

آخرین نظرات