یاسینی:
یک روز در سنگر استراحت عقبه همراه برادران شهید حاج حبیب الله کریمی؛ شهید حاج حسین کابلی ؛ حاج آقا صادقی و حاج رضا سلیمانی و چند نفردیگر از دوستان نشسته بودیم حاج حبیب ابزاری که بعدها به ابزار همه کاره معروف شد به ما نشون داد و در اصل چند چیز در یک ابزار بود مثل چاقو پیچ گوشتی قاشق چنگال و چیزهای مختلف دیگه که به ایشان هدیه داده بودند و ما برای اولین بار یه همچین چیزی رو میدیدیم ایشان گفت تا حالا یه همچین چیزی دیدید؟ گرفتیم دستمون و دور تا دور چرخید همه تعجب کردن و دونه دونه این ابزارو را میآوردن بیرون و با تعجب نگاه میکردند خب اولین بار بود که میدیدیم آلمانی بود و رنگ قرمزی داشت خیلی خوشگل و خوش دست بود بعد من گرفتم به شوخی گذاشتم جیبم گفتم ممنون لطف کردی حاج اقا و بعد از چند دقیقه از جیبم در اوردم و گفتم خدمت شما؛ حاجی بلافاصله گفتش که نه مال خودت گفتم حاج آقا شوخی کردم گفت نه من شوخی ندارم مال خودت گفتم حاج اقا بخدا شوخی کردم ایشون گفت نه باید برداری و ناراحت میشم اگه این کارو نکنی خلاصه با اصرار ایشون این به اصطلاح ابزارهمه کاره را من گرفتم و از ایشان بعنوان یادگاری پیشم هستش
میخواهم بگویم که ویژگی که حاج حبیب داشت و خیلی بارز بود یکیش همین دل کندن بود خیلی راحت میبخشید خیلی راحت از علایق دل میکند از چیزهایی که به اصطلاح مادی و حتی غیر مادی بود و خیلی راحت افراد دیگر رو به خودش در استفاده از مواهب ترجیح میداد یادمه سال ۶۴ در مدینه منوره جلوی بعثه حضرت امام ره نشسته بودم و منتظر بودیم برای راهپیمایی برائت از مشرکین که هر ساله انجام میشد توجیه و سازماندهی بشیم همینطور که نشسته بودم و در حال خودم بودم به ناگاه یه کسی ازپشت دستاشو گذاشت رو چشمهای من؛ هیچ متوجه نشدم چه کسی هست بغل دستی اش گفت فکر میکنی کی باشه کمی دستاشو لمس کردم ولی اصلاً حدس هم نمیزدم که تو این کشور غریب کی میتونه باشه و برگشتم نگاهش کردم خیلی خوشحال شدم حاج حسین کابلی بود حاج حسین داداش صیغهای من بود و واقعاً انقدر خوشحال شدم که وصف ناپذیره بعد گفتم مگه بنا بود شما به این سفر بیایید؟ حاج حسین گفت این قصه سر دراز داره راستش یه امتیاز بود و به نام حاج حبیب کریمی درآمده بود روزی که اسمش در اومد من به شوخی بهش گفتم امسال من جای شما میرم و حاجی هم به راحتی پذیرفت بعد من دیدم که حاجی موضوع رو جدی گرفته گفتم حاجی جان شوخی کردم یه چیزی پروندم که چیزی گفته باشم مگه به همین راحتی هست که سهمیه تعلق بگیره و اسم آدم در بیاد این سفر برای شماست شما برو و باز حاج حبیب محکم گفت نه باید تو بری
نهایتا حکم ایشان را پذیرفتم و من اومدم ٠
این نشون میده اون ویژگی دل کندن اصلاً ربطی نداره به اینکه مثلاً یه ابزار کوچیکی باشه مثل اون چیزی که من گفتم و حاجی بهم داد یا خونه خدا که انقدر در زندگی هر فردی مهم هستش حاجی اهل بخشش بود اهل ایثار بود روحش با خدای خودش عجین بود روحش با انبیا محشور بود همون موقعی که زنده بود وابسته به عالم بالا بود و دل کنده از عالم کوچک و ناچیز مادی وگرنه فردی به این راحتی بتونه از مادیات بکنه حتی از امکانات معنوی به نفع بقیه برای رشد بقیه دل بکنه نشون میداد که به اصطلاح به مرحله و به رتبه خاصی رسیده و این دل کندن و این بخشیدن و اینکه افراد دیگر رو ترجیح دادی به خودت این همون بال پروازی هست که حاجی رو به به اوج رساند و نهایتاً هم اون شب به روایت برادر عزیزمون حاج آقا نوشادی همه شنیدیم که این دو بزرگوار در گرماگرم عملیات کربلای هشت در اهواز جلسهای بودند و بعد از جلسه حدود ساعت۱۲ شب به بعد خودشون را میرسونن به منطقه جنگی و به تطبیق و عقبه تاکتیکی تیپ یعنی مندوان؛ تا میرسند میبینند دشمن بعثی به شدت منطقه را زیر اتش گرفته و در اصل عمدتاً داشت با گلوله های شیمیایی توپ وخمپاره و حتی هلیکوپتر که سابقه کمتری داشت شلیک میکرد و اینجا باز حاجی بدون اینکه خودش را در نظر بگیره و قدری تامل کنه تاماسک بزنه دوید برای اینکه نیروهاشو بتونه هوشیار و از خواب بیدار کنه و جون اونا رو نجات بده و اون شب حاجی باتفاق حاج اقا نوشادی جان قریب به هفتاد و هشتاد نفر رانجات دادند حاج اقا نوشادی بیهوش شد و فردی به ایشان امپول میزند وحاج حبیب الله کریمی در حالی که سرش به آهن سر در سنگر اصابت میکند در سنگر میافتد و دیده نمیشود و بر اثر استنشاق مواد شیمیایی به شهادت میرسد و در راه این هدف یعنی نجات جان دیگران جان خود را در طبق اخلاص گذاشت و به پیشگاه الهی عرضه کرد