تیپ مستقل توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء(ص)

یادواره شهدا ، جانبازان ، آزادگان و رزمندگان

تیپ مستقل توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء(ص)

یادواره شهدا ، جانبازان ، آزادگان و رزمندگان

سلام خوش آمدید

هادی بطحایی:

سلام
در هورالعظیم پد خندق قبل از دیدگاه شاهد من و کرمی رفتیم
بجای مهدی خوشدل و فکر کنم مهدی لاری که مجروح شده بودن با قایق بردن ما رو این موقعیت کمی جلو تر از دیدگاه شاهد بود همین که رسیدیم یک خمپاره با سوتش همه رو سینه خیر کرد وقتی گردو خاک و ترکش ها تمام شد من دیدم رزمنده بغل من ترکش خورده به پاش من هم با چفیه بالاتر از ترکش رو محکم بستم و خوشبختانه هنوز قایق نرفته بود سوار قایقش کردم و رفت عقب با کرمی رفتیم برای توجیه یک نگاهی کردیم و دیدم یک سنگر بتونی و محکم به صورت گرد البته برای تیر بار آنجا هست دو تا پله میخوره تا بری داخلش درب نداشت وقتی وارد میشدی داخل سمت راست و چپ آن کمی دال خورده بود حالت پناه اما درب ورود روبه نیروهای عراقی اگه میخواستی بری داخل عراقی ها قشنگ میدیدن تازه دو تا پله هم باید میرفتی بالا
خب این مثلا دیدگاه بود کنارش تو جاده پدی خاکی یک سنگر استراحت عراقی ها درست کرده بودن داخلش تخت هم داشت
کرمی گفت چه سنگر استراحت بزرگی تخت هم داره خلاصه شب اول کرمی شب موقع خواب رفت روی یکی از این تختها بخوابه (دو تخت داشت) من بهش گفتم کرمی ایجارو عراق مختصاتش رو داره من اینجا نمی خوابم چون سقفش استقامت نداره کرمی روی یکی از تختها خوابید من رفتم داخل همون سنگر بتونیه خب آنجا هم جایی برای خواب نبود فقط میتونستی خودت رو در سمت راست یا چپ در جایی بسیار کم چمپاته بصورت اینکه پاهات رو تو بغلت نگه دار استراحت کنی شب اول گذشت
و چون تو طول روز من وکرمی از اینجا برای دیده بانی استفاده میکردیم خب عراق کاملا ما رو میدید شب که شد کرمی رفت داخل سنگر استراحت که بخوابه من نداشتم خیلی اسرار کردم که اینجا امنیت نداره مطمعن باش عراق امشب اینجا رو زیر آتیش میگیره کرمی قبول کرد و آمدیم تو همون سنگر بتونیه داشتیم رو عراق گوله میریختیم که به یکباره آتیش عراق رو مختصات ما فرو ریخت خب مختصات دقیق ایجارو داشت حالا بزن کی بزن من و کرمی چاره ای نداشتیم خودمون رو سمت راست و چپ پاها در سینه رودر روی هم چشم در چشم فقط منتظر یک گوله که بیاد داخل سرتون رو درد نیارم نمیدونم چند ساعت ما زیر گوله بودیم و چندتا گوله زد عراق من به کرمی نگاه میکردم کرمی به من جاتون خالی گوله هایی که تو آب میخورد
کلی گل و لجن رو رو سر من و کرمی خالی میکرد گلوله هایی هم که تو جاده میخورد رو خودتون حدس بزنید
چه چشمهای قشنگی داشت کرمی مثل تیله پر از دعا زیر لب با شوقی از شهادت که هر لحظه آماده پرواز بود با معصومیت خاص با پر از اشتیاق برای پرواز البته با صورتی گلی پر از لجن هور زیباترش کرده بود به هر حال بعد از ساعتها آتش عراق من و کرمی یک نفسی چاق کردیم دیگه داشت صبح می‌شد و عراقیها خسته از این همه آتش بازی همه جا ساکت شد رفتیم برای نماز صبح که کرمی گفت هادی بیا تمام سنگر استراحت داغون شده و چیزی ازش نمونده ما نماز رو خوندیم و بیسیم که داخل سنگر مثلا امن بتونی بود کرمی بیسیم زد به تطبیق و گفت جامون رو میخوایم عوض کنیم
و کمی آمدیم عقب تر یک میدان پد مانند بود و از آنجا دیدگاه شاهد رو تپه جلوی میدان بنا کردیم البته گذاشتیم هوا تاریک بشه بعدا رفتیم برای درست کردن دیدگاه شاهد از اول که شروع کردیم تا آخرش یک حاجی نورانی قرآن و دعا خواند تا آخرش که دیدگاه شاهد ساخته شد و یک سنگر استراحت نزدیک همون حاجی نورانی درست کردیم خاطرات با شهید کرمی
در ادامه خاطرات با شهید کرمی و دیدگاه شاهد پد خندق
اگه خاطره قبلی رو خوانده باشید ذکر شد یک بسیجی با قلب روحانی از اول تا آخر ساخت سنگر دیدگاه قرآن و دعا خواند حالا میخوام بگم چه تأثیر عینی داشت
خب در دیدگاه با هر سری یک دیده بان دیگه مستقر بودیم و حالا پد میدانی کاملا خلوت شده بود چرا بخاطر اینکه آنجا کاملا زیر آتش عراق بود و سنگر استراحت دیده بانی آمده بود داخل یک سنگر فرماندهی عراق که قبلا آنجا درست کرده بودن و خیلی هم محکم بود بطوری که گلوله هم روش میخورد هیچیش نمیشد
اما بر میگردیم به دیدگاه شاهد کمی جلوتر در پد خاکی یک ضدهوایی دو لول بود و عقب تر یک ضد هوایی تک لول
نزدیک ضد هوایی تک لول توپ ۱۰۵ ارتش مستقر بود
تطبیق هم آمد بود تو پد خاکی عقبتر مستقر شده بود حاج حسین و حاج رضا و سید محمود حسینی آنجا بودن
خب حالا برمیگردیم به دیدگاه شاهد گفتم فقط دو دیده بان تو آن میدان بود و یک دو لول کمی جلوتر عراق آنقدر آتش ریخت که بسیجی های دو لول شهید شدن و دولول هم از کار افتاد عراق که مطمعن شد دولولی در کار نیست هلی کوپتر فرستاد که دیدگاه رو با راکت بزنه
آن قرآن و دعا ها که یادتون هست
بالگرد عراق راکت رو شلیک کرد اما نمیخورد به دیدگاه تمامش فرود میامد جلوی دیدگاه رو سینه ی تپه خاکی
مجبور شدم با توپ ۱۰۵ ارتش گلوله زمانی بالا سر خودم کمی جلوتر در نقاط مختلف ثبت هوایی بگیرم ارتشی ها هم هرچی گلوله زمانی درخواست می‌شد میدادن چون خودشون با چشم مسلح میدیدن
چند روزی این موضوع ادامه داشت دیدن نمیشه حالا نوبت تانک شد که بیاد دیدگاه شاهد رو هدف قرار بده
من که داخل دیدگاه بودم هر سری خیالم راحت بود که نمیتونن بزنن دیدگاه رو
چرا بخاطر آن قرآن و دعایی که آن شب خوانده شده با سوز دل و قلب پاک یک بسیجی ما مو های سفید و چهره ی نورانی ….

۱بازدید

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید از خود شهادت کمتر نیست . رنج چندین ساله زینب کبری علیها سلام از این قبیل است."

آخرین نظرات