تیپ مستقل توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء(ص)

یادواره شهدا ، جانبازان ، آزادگان و رزمندگان

تیپ مستقل توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء(ص)

یادواره شهدا ، جانبازان ، آزادگان و رزمندگان

سلام خوش آمدید

مصطفی:
 اولین باری که که پایم به جبهه باز شد  دی یا بهمن سال ۱۳۵۹ بود  البته به همراه یکی از دوستهایم که خبرنگار بود و من به عشق دیدن  جبهه حاضر شدم به عنوان کمک و  همراه ایشان  به جبهه اعزام شوم .در طول حضور تقریباً ۱۰ روزه که در جبهه بودم  سلاحی به دست نگرفتم .

 ما به جبهه جنوب که لشکر ۲۱ حمزه مستقر بود رفتیم نزدیک پل نادری ، در خط به هر سنگری که برای مصاحبه مراجعه می‌کردیم چهار پنج نفری در اون مستقر بودند و فاصله سنگرها هم حدود ۱۰ متری از یکدیگر بود و شاید به فاصله هر ۵۰ یا ۱۰۰ متر ۱ دستگاه تانک  در آشیانه‌ای نیم دایره مستقر بود ، از سربازان و درجه دارانی که در سنگرها مستقر بودند سوالاتی میشد پیرامون وضعیت نیروهای خودی و دشمن و انکیزه بعثی ها در تجاوز به خاک ج ا ا و روحیه نیروهای خودی و وضعیت فعلی نیروهای خودی و دشمن و در اخر هم سوال متداول که اگر پیامی برای امت حزب االله دارید بفرمایید که اکثرا طبق معمول در پاسخ  میگفتند ما کوچکتر از آن هستیم که پیامی برای مردم داشته باشیم ولی بعدش کلی صحبت  می‌کردند و پیام ایستادکی و مقاومت و اینکه صبح پیروزی نزدک است میدادند.
 داخل سنگرها خیلی گرم بود و بشدت عرق میکردیم منم به خاطر سردی هوا در طول مسیر با اورکت بودم  و داخل سنگر هم اورکت را در نیاوردم و بیرون  هم باد تندی میوزید  و از هر سنگری که کارمان تمام میشد می‌خواستیم به سنگر دیگر بریم باد به صورت و بدن عرق کرده ما می‌خورد و همین باعث شد به سرعت سرما بخورم و بسیار حالم بد شد.

 از اینکه نتوانستم از همه ابعاد جبهه خودی و دشمن را  ببینم  بهم بد گذشت به عقبه تاکتیکی گردان مستقر در خط که در  یک روستا مستقر بود رفتیم متاسفانه نیروهای مخابرات؛ تدارکات مختصر و فرماندهی مربوطه در اتاق‌های آن ده بدون هیچ گونه سنگری مستقر بودند. ؛  ده شدیداً زیر آتش بود و هیچگونه جان پناهی غیر از سقف کاهگلی اتاق‌ها وجود نداشت یادمه گربه ای لای دست و پای بچه ها می پلکید وقتی شدت آتیش سنگین و بسیار نزدیک می‌شد حیوان خدا  شدیدا میترسید و دقیقاً به صورت سینه خیز و با ترس و لرز از گوشه‌ای به سمت کمد فلزی که در گوشه دیگر اتاق بود پناه میبرد و در همان تاریکی جان پناه میگرفت من که هنوز مفهوم واضحی  از آتش توپخانه یا خمپاره و تاثیر و یا تخریب آن نداشتم و از طرفی هم آنقدر به خاطر سرماخوردگی حالم بد و تو خودم  بودم  که اصلا بی‌ حال بی خیال شده بودم.
 بعدا که فکر میکردم تاسف خوردم  ارتش که یک نیروی آموزش دیده و منظم بود و در خط سنگرهای خوب و محکمی هم  داشت چرا  برای عقبه تاکتیکی به یک ده پناه آورده بودند و هیچ خبری از سنگر و استحکاماتی نبود. این به نظر من بی‌اهمیت تلقی کردن سنگر و نادیده گرفتن کارایی و حفظ جان رزمنده می‌باشد معضل و نقطه ضعفی که متاسفانه خصوصا در تک نیروهای خودی و پاتک دشمن تا آخر جنگ به عنوان یک نقیصه همراه نیروهای اسلام باقی ماند.

۰بازدید

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید از خود شهادت کمتر نیست . رنج چندین ساله زینب کبری علیها سلام از این قبیل است."

آخرین نظرات