حاج رضا سلیمانی:
بسم الله الرحمن الرحیم
عملیات کربلای پنج تمام شده بود و در بحبوحه عملیات کربلای هشت بودیم . محل قرارگاه تاکتیکی تیپ توپخانه 63 خاتم (ص) در جاده اهواز خرمشهر ، حدود شش کیلومتر مانده به خرمشهر ؛ سمت راست در دهکده مندوان قرار داشت . از جاده اهواز خرمشهر دو سه کیلومتر که به سمت خط مرزی عراق میرفتیم به دهکده مندوان میرسیدیم . پوشش نخلستان دهکده استتار خوبی برای قرارگاه بود . هرچند اکثر درختان نخل بر اثر اصابت ترکش گلولههای توپ از نفس افتاده بودند . یک منطقه بِرکه مانند با مقداری نیزار و نخلستان هم در پشت مقر ما قرار داشت که پشههایش امانمان را در اواخر فروردین بریده بودند . وارد قرارگاه که میشدیم یک فضای 6 متری مربع بود که محل استقرار مراجعین بود و جلوی در یک پتوی سیاه آویزان کرده بودیم تا شبها نور داخل سنگر بیرون نرود . این پتو حائل بین سنگر ما و نخلستان بود . در سمت راست یک سوله بتونی با طول 12 متر و عرض سه متر قرار داشت که سنگر تطبیق و هدایت آتش بود . یک سوله بتونی 9 متری هم سمت چپ قرار داشت که محل استراحت و صرف غذا بود . در سوله تطبیق یک نقشه وضعیت و چهار تا میز طرح تیر داشتیم بعلاوه یک میز شبکه مخابرات که هفت هشت تا بیسیم روی آن قرار داشت و بوسیله آنها با قرارگاه ، گردانهای توپخانه و دیدگاهها ارتباط بیسیم داشتیم . شب بیست و دوم فروردین سال 1366 شام را در خدمت برادران حاج صغیری (مسئول طرح و عملیات) رضا افشار (معاون گردان 17امام صادق (ع) ) حاج علی نورمحمدی (مسئول مهندسی رزمی یگان ) سید محمود حسینی ( معاون طرح و عملیات ) بودیم . حاج رضا نوشادی ( رئیس ستاد تیپ ) و حاج حبیب الله کریمی ( فرمانده تیپ ) هم برای جلسه مهمی رفته بودند قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء(ص) . تا ساعت 10 شب از هر دری صحبت کردیم . وضعیت توپها ، موجودی مهمات ، کمبود نیروی انسانی ، گزارشات دیدگاههای منطقه و .... بعد از آن هم مسئولین گردانها و واحدها برای خوابیدن رفتند سنگر استراحت . ساعت حدود 12 شب بود که صدای شلیک توپخانه عراق را شنیدم . خیلی پرحجم و بدون وقفه شلیک میکردند . احتمال دادم آتش تهیه قبل از عملیات باشد ، با یکی دوتا از دیدگاهها تماس گرفتم و با کد گفتم : ببینید منطقه چه خبره ؟ عراق غیر از شلیک پرحجم گلولههای توپ و کاتیوشا تحرک دیگری هم مثل جابجایی نیروی پیاده ، جابجایی یگان زرهی دارد ؟ چند دقیقه بعد دیدگاهها وضعیت خط لجمن ( لبه جلویی منطقه نبرد ) را عادی گزارش دادند . با گزارش دیدهبانان احتمال دادم آتش ایزایی اجرا کرده باشند . با دو سه تا از بچهها رفتیم روی سقف سوله تا ببینیم توپخانه دشمن بیشتر از کدام جهت شلیک میکند و کدام قسمت از منطقه را هدف قرار داده است . برادر شادلو ( از نیروهای مخابرات ) هم ضبط صوت آورده بود و صدای شلیک آتشبارهای عراق را ضبط میکرد . آتشبارهای 130 و 152 دشمن از جنوب بصره ، پشت پتروشیمی عراق شلیک میکردند . در همین بین دیدم هفت هشت تا قبضه کاتیوشا به صورت همزمان از سمت شهر زُبیر شروع به شلیک کردند . موشکهای کاتیوشا یکی پس از دیگری شلیک میشد و به سمت مواضع ما میآمد . بعد از 20 ، 30 ثانیه صدای شلیک موشکهای کاتیوشا هم آمد . لحظاتی بعد موشک های کاتیوشا زوزه کشان از روی سرما به سمت جاده اهواز خرمشهر رفتند . منتظر شنیدن صدای حدود 300 موشک کاتیوشا در پشت مواضع خودمان بودم ، اما خبری نشد . حتی صدای یک انفجار هم نیامد . صدای انفجار گلوله های توپخانه دشمن میآمد ولی از صدای انفجار موشکهای کاتیوشا خبری نشد که نشد . پیش خودم گفتم شاید موشکها در منطقه نیزار یا رودخانه خورده و عمل نکرده ؛ شاید هم عراقیها یادشان رفته سر موشکها ماسوره ببندند ! که هر دو احتمال منطقی به نظر نمیرسید . بعد از شلیک آتشبارهای کاتیوشا آتش دشمن کلا قطع شد و منطقه در یک سکوت کامل قرار گرفت . چند دقیقه بعد هم با بچهها آمدیم پایین و رفتیم داخل سنگر . شبها معمولا تا ساعت 2 صبح بیدار بودم و روی طرح تیر و آماجهای طرح ریزی شده منطقه کار میکردم یا از دیدگاهها وضعیت منطقه را میگرفتم . من و یکی از نیروهای مخابرات بیدار بودیم . نیم ساعت بعد که همه چیز آرام بود گفتم برم یک چرخی دور و بر سنگر بزنم . از سنگر تطبیق آمدم اتاق مراجعین که با یک مهتابی کوچک همیشه روشن بود و یک پتو زده بودیم جلوی در ورودی اش . دیدم از کنار پتو یک دود آبی رنگی به شدت در حال نفوذ به داخل سنگر است . انگار که یک تریلی که روغن سوزی دارد پشت پتو ایستاده و گاز میدهد . یک همچین حالتی داشت . گفتم شاید به خاطر شلیک گلولهای توپخانه دشمن نخلستان آتش گرفته و دود آن همه جا پخش شده . جلوتر رفتم سرم را بردم کنار پتو و یک نفس کوتاه کشیدم . بوی گاز شیمیایی تمام حجم ریهام را پر کرد . سریع رفتم داخل سنگر استراحت که فرماندهان گردانها و واحدها خوابیده بودند فریاد زدم : پاشید شیمیایی زدن . بچهها هم که حرفهای شده بودند در عالم خواب و بیداری ماسکهایشان را که کنارشان بود سریع کشیدند روی صورتشان . خودم هم رفتم سنگر تطبیق ماسکم را برداشتم و به صورت زدم . هوای داخل سوله نسبت به بیرون خنکتر بود ، گاز شیمیایی هم که گرم بود خودش را با شدت میکشید داخل سنگر . به مسئولین گردانها و واحدها گفتم : شما برید یک سر به مقرهای خودتان بزنید ، اونجا باشید بهتر است . همه بچههای مخابرات را هم فرستادم رفتند جز عسگری را که کونگ فوکار بود و قدرت بدنی خوبی داشت . من که یک پایم تعطیل بود ، سید هم که یک پایش را در مهران جا گذاشته بود ؛ پیش خودم گفتم این بنده خدا بمونه اگر حال ما به خاطر شیمیایی بد شد یکی باشه ما را ببره عقب . ما در قرارگاه یک نسخه کامل از نقشهها ، کالکهای عملیاتی منطقه ، دستورالعملهای عملیاتی ، دفترچه کد و رمز بیسیم و .... را در یک جعبه مهمات کنار گذاشته بودیم تا در شرایط خاص و مواقع ضروری اگر برای قرارگاه اتفاقی افتاد بتوانیم با استفاده از آن کار هدایت آتش را روی مواضع دشمن انجام بدهیم . با احتساب توپخانه لشگرهای مستقر در منطقه ، حدودا 15 گردان توپخانه و کاتیوشا سپاه و ارتش تحت امر قرارگاه ما بودند که مسئولیت تامین آتش پشتیبانی قسمتی از منطقه عملیاتی را بر عهده داشتیم . حاج صغیری قرار شد جعبه مدارک را بردارد و با ماشین به قرارگاه تاکتیکی توپخانه لشگر 10 امام حسین علیه السلام (توپخانه لشگر امام حسین علیه السلام هم تحت امر ما بود ) که بین خط اول و دوم بود برود و مستقر بشود تا اگر کار هدایت آتش منطقه در اینجا به هر دلیل مقدور نبود از همانجا هماهنگیهای لازم را برای اجرای آتش روی مواضع دشمن انجام بدهد . عراقیها به علت کم بودن فاصله خط ما با نیروهایش معمولا خط اول و دوم را شیمیایی نمیزد . حاج صغیری رفت قرارگاه لشگر ، فرمانده گردانها و واحدها هم که هر کدام با ماشین خودشان رفتند مقر گردان تحت امرشان . من ماندم و آقا سید محمود و برادر عسگری (نیروی مخابرات ) با یک تویوتا وانت .
در مدت کوتاهی دود گاز شیمیایی تمام سنگر را فرا گرفت . یک چیزی شبیه مه غلیظ ؛ طوری که از ورودی سنگر انتهای سنگر دیده نمیشد . با توجه به اینکه ماسکها استاندارد نبود ، ما هم که همه محاسن داشتیم و همان ماسک غیر استاندارد کاملا روی صورتمان نمینشست ؛ ماندنمان در قرارگاه به معنای انتحار شیمیایی بود ، اما با توجه به وضعیت منطقه نمیتوانستیم قرارگاه را رها کنیم و برویم . با توجه به شرایط منطقه ، مختصات توپخانههای دشمن را جهت اجرای آتش ضد آتشبار به آتشبارهای توپخانه و کاتیوشا دادیم و به دیدگاهها اعلام آماده باش کردیم که شش دانگ حواسشان به تحرکات و جابجاییهای دشمن باشد . میز مخابرات که در انتهای سوله بود که به علت غلظت گاز شیمیایی تار دیده میشد . سید محمود روی میز طرح تیر کار میکرد . رفتم یکسری به عسگری بزنم که دیدم داخل ماسک عسگری اصلا هیچ چیزی معلوم نیست . اول فکر کردم دود شیمیایی پر شده داخل ماسک ، بیشتر که دقت کردم دیدم بنده خدا حالت تهوع گرفته و هر چی خورده بود توی ماسک بالا آورده . سوئیچ ماشین را دادم به عسگری و گفتم تو برو اورژانس من و سید محمود اینجا هستیم . تنها ماشین موجود در قرارگاه را هم دادیم عسگری برد عقب . من و سید هم کار پشتیبانی آتش منطقه را تا 9 صبح در سنگر شدیدا آلوده به شیمیایی دوتایی انجام دادیم . من و سید خیلی شدید سرفه میکردیم ، چشمانمان هم شده بود کاسه خون و همه چیز را تار میدیدیم . ساعت 8 صبح برادر جهان آرا (مسئول بهداری تیپ 63 که در عملیات کربلای یک به شهادت رسید . این شهید عزیز فامیلیش جهانشاهی بود و به علت وجود کلمه شاه در فامیلیاش ، فامیلی جهان آرا را برای خودش انتخاب کرده بود . ) با تیم ش.م.ر آمدند ، محوطه و داخل سنگرقرارگاه را پاکسازی کردند .
بعدا مشخص شد حجم آتش توپخانه عراق در آن شب ، پوششی برای تک شیمیایی با موشکهای کاتیوشا بوده است . تمام گلولههای توپ که شلیک شده بود جنگی بود و منفجر میشدند و به همین علت احتمال تک شیمیایی را نمیدادیم . تا پیش از این هم عراقیها با گلولههای توپ و بمباران هوایی مواضع و عقبه ما را شیمیایی میزدند . آن شب عراق برای اولین بار از موشکهای کاتیوشا برای تک شیمیایی استفاده کرده بود .
ادامه خاطره شیمیایی قرارگاه تکتیکی از زبان سیدمحمود حسینی:
از ساعت یک صبح تا ساعت شش در شرایطی که گاز شیمیایی تمام فضای تطبیق آتش را فرا گرفته بود و سه چهار متر بیشتر جلوی پایمان را نمیدیدیم به همراه حاج رضا سلیمانی ( مسئول عملیات تیپ ) و برادر عسگری ( نیروی مخابرات تطبیق ) در حالیکه ماسک زده بودیم با استفاده از ثبتیهای موجود مواضع استقرار توپخانه عراق را به شدت زیر آتش گرفته بودیم . تنگی نفس و سرفههای متعدد به همراه سوزش شدید چشم امانمان را بریده بود . وضعیت منطقه و تحرکات نیروهای دشمن را مرتب از دیدگاههای منطقه میگرفتیم . ساعت شش صبح دیگر به شدت خوابم گرفت سرم سنگین شده بود ، چشمانم همه چیز را تار میدید ، انگار همه چیز را در زیر آب میدیدیم ، تیره و تار . در همان سنگر تطبیق با ماسک یک گوشه دراز کشیدم . سرم را که گذاشتم زمین خوابم برد . ساعت 7 صبح گذشته بود که حاج رضا در حالیکه به شدت سرفه میکرد بیدارم کرد و گفت : سید پاشو صبح شده . یک باد ضعیفی هم شروع به وزش کرده بود . ساعت 8 صبح هم بچههای بهداری و ش.م.ر آمدند و قرارگاه تاکتیکی و محوطه را پاکسازی کردند .
صبح ساعت 11 که وضعیت منطقه تا حدودی به حالت عادی برگشته بود با یک دستگاه جیپ میول کرهای که داشتیم رفتم یک سری به موقعیت نبوی دو بزنم . موقعیت نبوی به نوعی قرارگاه پشتیبانی تیپ در منطقه بود که یکی دو کیلومتری عقبتر از ما و نزدیک به جاده اهواز خرمشهر بود . واحدهای دیدهبانی ، بهداری ، مخابرات ، تطبیق ، مهندسی و .... هر کدام یک سنگر در این موقعیت داشتند که تعدادی از نیروهایشان به صورت آماده در آنجا مستقر بودند تا در صورت لزوم به سرعت به کارگیری شوند . نیروهای مخابرات هم به صورت متمرکز آنجا بودند و با نیروهای مخابرات تطبیق بصورت نوبتی جابجا میشدند . به همین جهت همه بچههای مخابرات مستقر در موقعیت نبوی دو را میشناختم و اُنس و الفتی بین ما ایجاد شده بود . وارد محوطه موقعیت نبوی 2 که شدم اول رفتم داخل سوله مخابرات . با ورود به داخل سنگر سر جایم میخکوب شدم . تمام بچههای مخابرات که داخل سنگر بودند به شهادت رسیده بودند . وضعیت شهدا به صورتی بود که معلوم بود که متوجه تک شیمیایی عراق شدند ولی شدت و غلظت گازهای شیمیایی منجر به شهادت آنها شده است . همه بچهها ماسک زده بودند ، یکی دو نفر آمپول آتروپین هم زده بودند و سُرنگ آتروپین هنوز دستشان بود ، چند نفر دیگر ماسک زده و حتی پوتینهایشان را هم پوشیده بودند ولی جلوی در سنگر افتاده بودند . بچههای سیمبان (سیمهای جنگی تلفنهای قورباغهای که بر اثر ترکش گلولههای توپ دشمن قطع میشد بچههای سیم بان میرفتند محل قطع شدن را پیدا کرده و اقدام به وصل آن میکردند . ) بچههای نصّاب ( کارشان نصب ، تعمیر و نگهداری دکل آنتنهای بیسیم قرارگاه بود ) و اپراتورهای بیسیم همه و همه در اوج مظلومیت به شهادت رسیده بودند . سنگرهای مهندسی ، بهداری و .... هم کم و بیش حال و روز سنگر مخابرات را داشت . آن شب عراقیها چند نوع عامل شیمیایی از جمله سیانور را با هم زده بودند تا بیشترین تلفات ممکن را از ما بگیرند . در همین موقع حاج روح الله محمدی ( یکی از مسئولین واحد دیدهبانی ) با من تماس گرفت و گفت : یکی از بچههای دیدهبانی گزارش داده یک گلوله عمل نکرده شیمیایی بین موقعیت نبوی دو و جاده اهواز خرمشهر دیده شده است . به سمت منطقهای که دیدهبان گزارش داده بود رفتم ، نرسیده به جاده اهواز خرمشهر دیدم یک ستون خودرویی خاص که 40 تا 50 ماشین بود با پرچم سازمان ملل (UN ) در جاده اهواز خرمشهر به سمت خرمشهر میآید . کنار خاکریز جاده توقف کردم ببینم چه خبره . ستون نیروهای سازمان ملل که به من رسید یک نفر ایرانی که مترجم و راهنمایشان بود از ماشین یپاده شد و به سمت من آمد و گفت : ما شنیدیم این منطقه را شیمیایی زدند . گفتم بله دیشب این منطقه را شیمیایی زدند و ما هم کلی شهید و مجروح دادیم . پرسید : محل انفجار گلوله ها را میدانید کجاست ؟ گفتم : بچههای دیدهبان مختصات محل انفجار گلولههای شیمیایی را دادند ، ظاهرا یک گلوله عمل نکرده هم آنجا دیدند . اون برادر که خیلی از شنیدن این خبر خوشحال به نظر میرسید رفت با یکی دیگر از نیروهای ایرانی صحبت کرد و گفت : ما هم دنبال محل اصابت گلولههای شیمیایی میگردیم . شما برو ما هم پشت سر شما میآییم . من با جیپ راه افتادم و کاروان نیروهای سازمان ملل هم پشت سرم میآمدند . ده دقیقه یک ربع بعد رسیدیم به محل انفجار موشکهای شیمیایی کاتیوشا . تعداد بسیار زیادی قیف انفجار ( محل اصابت گلوله که زمین را شکافته را قیف انفجار گویند . ) با فاصله کم در دشت دیده میشد مقداری هم تکههای پلاستیکی سوخته در داخل قیف انفجار دیده میشد . در آن محوطه با آن وسعت و آنهمه قیف انفجار اصلا ترکش کاتیوشا نبود . تکههای بزرگ بدنه موشکهای کاتیوشا در منطقه دیده میشد . قیف انفجار موشکها و گلوله های معمولی به خاطر داشتن مواد منفجره و انفجار آن کاملا خاک اطراف را سیاه میکند ، اما خاکهای اطراف قیفهای انفجار در آن منطقه سیاه نشده بود . نیروهای سازمان ملل از ماشینهایشان پیاده شدند و بعد از زدن ماسک با دستکش مشغول نمونه برداری از خاک داخل قیف های انفجار شدند . منهم با جیپ در همان محوطه دنبال موشک عمل نکرده میگشتم که متاسفانه پیدا نکردم .
دو سه ماه بعد یعنی خرداد یا تیر ماه سال 1366 سازمان ملل با استناد به نمونههایی که آن روز از آن منطقه برداشته و آزمایش کرده بودند برای اولین بار ( بعد از پنج شش سال ، که عراق از گازهای شیمیایی بر علیه ما استفاده میکرد ) استفاده عراق از گازهای شیمیایی را بر علیه نیروهای ایرانی تائید و آن را محکوم کرد .