خسرونورمحمدی:
گردان ما به سه واحد مستقر در کنار هم و در منطقه جنوب قصر شیرین و شرق ارتفاعات آق داغ به شکل یک مثلث بود و در تمام شبانه روز از این مقرها نگهبانی می دادیم. ما معمولاً آموزش های حرفه ای کمی در رابطه با مسائل جنگ دیده بودیم. فقط به ما گفته بودند که این سه مقر حدود 2 کیلومتر جلوتر از مقر قبلی ایجاد شده است و در سمت راست و چپ و عقب ما تا چند کیلومتری نیروی خودی وجود ندارد. دلایل فاصله و دوری مقرها از یکدیگر ویژگی جنگی این منطقه بود که برخی از خطوط به هم فشرده نبود و فقط واحدهای مستقر با فواصل کم و زیاد از یکدیگر قرار داشتند.
لذا امکان عبور ما و دشمن از میان خطوط یکدیگر وجود داشت. این در حالی بود که برای مثال جبهه های به هم فشرده و دارای خاکریز پیوسته جبهه های جنوب به این شکل نبود.
در صبح یکی از روزهای اول، شنیدم که صدای سوتی از جهت عراقی ها می آید و کم کم سایه تاریک فردی را دیدم. به او ایست دادم. او خیلی عادی و گرم و صمیمی گفت، من از واحد مستقر پشت سر شما هستم و برای شناسایی خطوط عراق رفته بودم. من در سنگر تنها بودم و دسترسی به شخص دیگری نداشتم و هنوز تلفن های قورباغه ای ما وصل نشده بود و لذا حرف هایش را با توجه به اینکه به سمت خطوط ما حرکت می کرد و هوا در حال روشن شدن بود و من و سایرین از وضعیت استقرار نیروهایمان اساساً اطلاعی نداشتم و دسترسی به بچه ها نداشتم، قبول کردم و رفت.
بعدا که برای سایر دوستان و فرمانده گفتم کلی بحث شد که اصلا! نیرویی پشت سر ما قرار ندارد و ... یک عده گفتند شانس آوردی که تو را نکشت. یک عده گفتند که اطلاعات- عملیات عراق با کسی درگیر نمی شود و یک عده گفتند ممکن است از بچه های شجاع و نترس و بی کله و بی ضابطه خودمان بوده باشد...