تیپ مستقل توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء(ص)

یادواره شهدا ، جانبازان ، آزادگان و رزمندگان

تیپ مستقل توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء(ص)

یادواره شهدا ، جانبازان ، آزادگان و رزمندگان

سلام خوش آمدید

رضا:

دو تا از مشکلات دیده‌بانی  مربوط میشد به نیروی پیاده مستقر در خط  اولین مشکل زمانی بود که خط در آرامش بود و گلوله ایی رد و بدل نمیشد در این هنگام اگر دیده بانی وارد خاکریز میشد و شروع به کار می‌کرد اغلب اوقات با واکنش منفی نیروی پیاده مواجه میشد و بعضا او را از خط بیرون میکردن البته شاید طبیعی هم بود  یکنفر نشسته دارد وصیت می‌نویسد یک نفر دارد نامه مادرش را می‌خواند یکی رخت میشورد یکی هم در سینه خاکریز حنا به پایش میزند حالا دیده بان می‌آید کار می‌کند و دشمن جواب می‌دهد و آرامش خط به هم می‌خورد. یک نمونه از آن را اقا روح‌الله  در مورد سنگر نهر عنبر تعریف کرد که سنگرشان را خراب کردن  یک مورد را می‌گویم  ۱ مورد را هم بعدا. البته دیده بان داخل دکل این وضعیت را نداشت و خیالش از تعرض نیروی پیاده راحت بود. اما مشگل دوم دیده بان در خاکریز ورود نیروی پیاده به داخل سنگر دیده بانی و درخواست دوربین برای دیدن عراقی‌ها بود و چون مراعات اختفا را نمیکردن  دیدگاه را لو میدادن . یک وانت لندرور داشتیم در عملیات بستان  که درون آن یک خمپاره ۶۰ و بعضی اوقات یک خمپاره ۵۲. معروف به دو اینچی  و یک تفنگ ۵۷. معروف به بچه ۱۰۶ در این وانت  داشتیم معمولا در خطوط  که تازه خاکریز زده شده و نیرو نبود میرفتیم و با عراق ها درگیر می‌شدیم. که حالا این خمپاره دو اینچی و تفنگ ۵۷ داستان دارد با شهید حسن تهرانی مقدم که یک زمان دیگر نقل میکنم. خلاصه یک روز صبح با دو تا از رفقا وانت را بردیم پشت یک خاکریز بلند که از خاکریز عراق ها بلندتر بود و نیروی پیاده هم مستقر بودن. یک دوربین کشیدم در فاصله ۵۰۰ متر تانکهای عراقی مشخص بودن و برجهای آنان  کاملا دیده می‌شد. یکی از رفقا خمپاره را مستقر کرد و من از بالای  خاکریز شروع کردم به دیدبانی حدود ۱۰ گلوله زدم و عراق شاکی شد  و دنبال دیده بان می‌گشت در این هنگام یک بسیجی حدودا ۵۰ ساله اومد در فاصله ۱ متری من و گفت برادر دوربین را بده من یک تماشا کنم و همین کافی بود تانک عراق دیدگاه را پیدا کند دستش را دراز کرد که دوربین را به او بدهم تانک عراقی شلیک کرد  توی سینه این پیرمرد حدود نیم متری خاکریز هر دوی ما به عقب پرتاب شدیم اول خیال کردم کور شدم تعداد زیادی خوره سنگ به صورتم خورده بود کمی که شوک بر طرف شد و تونستم دور و بر را ببیینم  دیدم پیرمرد کف زمین افتاده و لحظات آخر عمرش است و هم شهری‌ها ش دور او را جمع شده بودن یک اشاره به رفقا کردم قبل از اینکه نیروها از شوک خارج شون  و کتک را بخوریم   بساط را جمع کردیم و فرار را بر قرار ترجیح دادیم.

ایروانی:
[در پاسخ به رضا]
با سلام کاملا صحیح فرمودید، این مشکل در خطوطی که ارتش در آن مستقر بود تشدید می شد.
البته با نیروهای در خط خیلی مشکل نداشتیم ، مسئولین خط بودند که به ما گیر می دادند.
یک خاطره عرض کنم از خط آفندی کربلای پنج:
حوالی ظهر بود که من و شهید مهدی سلیمانی (
شهیدمهندس مهدی سلیمانی در سال ۱۳۷۴ بعد از تحمل سالها درد ناشی از عوارض شیمیایی به شهادت رسید و به یاران شهیدش پیوست. شادی روحش بخوانیم فاتحه با ذکر صلوات)به خط نیروهای لشگر ۱۴ امام حسین (ع) رسیدیم، تانک های عراقی خط اول را با شدت هر چه تمام‌تر با تیر مستقیم زیر آتش گرفته بودند، نیروهای پیاده که توان پاسخگویی نداشتند در کنج سنگرهایشان پناه گرفته بودند. موتور را در جای مناسبی پارک کردیم، برادر سلیمانی  بیسیم را راه اندازی کرد منهم مختصات خودمان را بدست آورده و با کد و رمز به تطبیق دادم و روی مواضع تانک که در فاصله یک کیلومتری ما قرار داشت درخواست گلوله توپ ۲۰۳ م.م کردم.
آسید محمود رفیق و بچه محلمان در تطبیق بود و درخواست تیر مرا به آتشبار ارتش ارجاع داد. بیسیم را سپردم به سلیمانی و خودم رفتم پشت خاکریز. نیم ساعت بعد آتشبار اعلام آمادگی کرد، با شعار الله اکبر و پاسخ خمینی رهبر اولین گلوله شلیک شد. برای احتیاط بیشتر برد را ۵۰۰ متر بیشتر داده بودم، مثل همیشه گلوله دقیق رفت روی مختصاتی که مد نظرم بود. تصحیحات ۲۵۰ کوتاه دادم و گلوله بعد را درخواست کردم. چند دقیقه بعد گلوله دوم با اعمال صحیح تصحیحات پشت سر سکوهای تانک دشمن با صدایی مهیب منفجر شد. حالا همه نیروهای عراقی از ترس به سنگرهایشان پناه برده و نیروهای خودی از سنگر خارج شده و در پشت خاکریز به تماشا ایستاده و ذوق می کردند. تصحیحات بعدی ۲۰۰ کوتاه بود که با تلاوت آیه شریفه ما رمیت.... شلیک شد. با شنیدن صدای سوت بسیار شدید من و همه نیروهای خودی چسبیدیم سینه خاکریز، گفتم یا ابوالفضل ایندفعه تو جیبی شد(تو خط خودمون) ، خدا کنه تلفات ندهیم.
گلوله ۲.۳ با صدای وحشتناکی از روی سر ما رد شده و در فاصله ۹۰۰ متری ما بین دو سکوی تانک دشمن منفجر شد. حالا همه بچه های پیاده آمده بودند روی خاکریز و الله اکبر می گفتند. شادی و شعف نیروهای خودی خستگی را از تن ما درآورده بود.
سه تا گلوله آتش به اختیار دادم و آمدم پایین خاکریز پای بیسیم و ادامه کار را سپردم به برادر سلیمانی.
چند دقیقه بعد سه گلوله ۲۰۳ نعره زنان از روی سرمان رد شد و متعاقبا صدای انفجارشان همه نیروهای پیاده را کشاند روی خاکریز. به اراده خداوند متعال یکی از گلوله ها خورده بود روی یکی از تانک های دشمن و آن را به آتش کشیده بود.
با انهدام تانک دشمن، عراقیها  با خمپاره دوربرد ما را زیر آتش گرفتند. یکی از گلوله های خمپاره خورد کنار موتور هوندا ۲۵۰ و آنرا به آتش کشید، مهدی سلیمانی چند تصحیحات دیگر داد و تانک دوم هم به لطف خدا منهدم شد، چند دقیقه بعد از انهدام تانک دوم یک گلوله خمپاره خورد کنار ما، بیسیم از کار افتاد و آقا مهدی سلیمانی هم مجروح شد. مهدی را با آمبولانس خط بردند بهداری عقبه، منهم نقشه، قطب نما، دوربین و بیسیم منهدم شده را برداشتم و سلانه سلانه با پای پیاده به سمت سنگر دیده بانی واقع در پنج ضلعی حرکت کردم.


۱بازدید

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید از خود شهادت کمتر نیست . رنج چندین ساله زینب کبری علیها سلام از این قبیل است."

آخرین نظرات