تیپ مستقل توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء(ص)

یادواره شهدا ، جانبازان ، آزادگان و رزمندگان

تیپ مستقل توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء(ص)

یادواره شهدا ، جانبازان ، آزادگان و رزمندگان

سلام خوش آمدید

خسرو نورمحمدی:
برای جلوگیری از ورود نیروهای اطلاعات عملیات عراقی و همینطور سربازان کمین عراقی، برنامه های ضدکمین مختلف گذاشته می شد در این کمین ها از رزمندگان واحدهای مختلف استفاده می شد.

در یکی از این کمین ها در مقر سمت چپ، جمع شدیم. با تاریک شدن هوا، پس از خواندن نماز و خوردن غذا حرکت کردیم و به فرمانده آن مقر گفتیم که حدود ساعت 5 بر می گردیم و رمز شب بین ما ردوبدل شد.
به نقطه مناسبی رسیدیم و فرمانده جوان ما گروه را به نوبت به نگهبانی گماردند. تیم ما در ابتدا استراحت داشتند و به خواب رفتیم. ناگهان از خواب با صدای رعد و برق و باران بسیار شدید بیدار شدیم. از یک طرف همه چیز به هم ریخته بود و زیر باران سیل آسا هیچ لباس مناسبی نداشتیم لذا به فاصله کمتر از یک دقیقه همگی کاملاً خیس شدیم و باران سرد روی لباس و بدنمان جاری بود. سرمای شدید نیز مزید بر علت بود و همه می لرزیدند. از طرف دیگر رعد و برق که می زد برای حدود 3 ثانیه چشم های ما هیچ چیز را نمی دید. در این شرایط، تجربیات قبلی، آموزش های قبلی، هوش، جهت یابی ذاتی، آشنایی به نشانه ها و عوارض منطقه و چگونگی جلوگیری از نابینایی چند ثانیه ای راهگشا بود . ولی فرمانده جوان ما راه را گم کرده بود و می خواست ما را به سمت غرب و جبهه دشمن ببرد. چندین بار به او تذکر دادیم، کوه های آق داغ را چند ثانیه بعد از رعد و برق دیده می شد به او نشان دادیم تا متوجه مسیر درست شد و جهت درست را پیدا کردیم. این مرحله به خیر و خوشی گذشت.
به سختی راه بازگشت را پیدا کردیم و زیر باران و با لباس های خیس و سرمای شدید به نزدیکی خط، خودی رسیدیم. بچه های خط زمان بازگشت ما را نمی دانستند و از طرف دیگر انتظار بازگشت زودهنگام ما را نداشتند و از اسم رمز نیز مطلع نبودند. خلاصه آن ها را صدا کردیم. چشمتان روز بد نبیند، دوستان که ترسیده بودند شروع به شلیک گلوله به سمت ما گرفتند. حالا همه ما داد می زدیم که نزن برادر، ماییم و ... حسن، رضا، حسین، جعفر و ... چند نفر از واحد خودشان با آن ها صحبت می کردند ولی آن ها ترسیده بودند و شک داشتند و ...
خلاصه بعد از چند دقیقه صحبت و بیدار کردن فرمانده خط و آمدن او و دادن اسم رمز گذاشتند که ما وارد سنگرها و سپس مقر بشویم. حالا نمی دانستیم با دوستان خط احوالپرسی کنیم و خسته نباشید بگوییم یا شکایت و گله ...
حالا مشکل جدید شروع شده بود و تازه فهمیدیم که همگی ما کاملا خیس هستیم و به شدت سرما خورده ایم و تا چند روز در تب و لرز بودیم...

۲بازدید

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید از خود شهادت کمتر نیست . رنج چندین ساله زینب کبری علیها سلام از این قبیل است."

آخرین نظرات