تیپ مستقل توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء(ص)

یادواره شهدا ، جانبازان ، آزادگان و رزمندگان

تیپ مستقل توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء(ص)

یادواره شهدا ، جانبازان ، آزادگان و رزمندگان

سلام خوش آمدید

میثم:

از مرخصی تهران میومدم و میرفتم موقعیت که تو خسرو آباد آبادان بود. نزدیک سد بهمن شیر از ماشین پیاده شدم. حدود ساعت ۹ شب بود.  ماه تقریبا کامل در آسمان بود. مسیر را خوب نمی شناختم . خودرویی هم رد نمی شد که بپرسم . شروع کردم تو مسیر جاده خاکی که دو طرف نخلستان بود به امید خدا حرکت کردم. شلوار شش جیب خاکی و یه پیراهن سفید یقه آخوندی پوشیده بودم. یه چفیه  سفید هم گردنم بود و یه تسبیح دستم. همینطور که در تاریکی میومدم دیدم یه گله سگ پارس کنان به سمتم آمدند. اولش خیلی ترسیدم. بعدش شروع کردم به ذکر گفتن و بلند بلند قرآن خواندم. سگها آرام شدند مسیری شاید حدود ۵۰۰ متر را با سگها ادامه دادم کاملا من را محاصره کرده بودند و باهام میومدند.در طول مسیر سوت هم می زدم. نزدیک یک دژبانی شدم. شروع کردند بلند ایست دادن و گلنگدن کشیدند. من گفتم برادر آشنا هستم ولی اصلا گوششان بدهکار نبود و داد می زدند بشین تکون نخور . گفتم بابا رزمنده ام . جمعی واحد توپخانه ام. بالاخره با ترس گفتند آروم بیا جلو . سگها هم هنوز بودند. وقتی مطمئن شدند . شروع کردند به خندیدن . می گفتند ما اول گفتیم جن هستی و اینطور سگها هم با تو می آیند . از دور با لباس سفید نورانی به نظر می رسیدی مثل روح ، گفتیم نعوذبالله شاید امام زمان است.🤔😂 سگها رفتند و من هم آدرس پرسیدم و به سمت مقر حرکت گردم. 🤣🤣🤣🤣

۲بازدید

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید از خود شهادت کمتر نیست . رنج چندین ساله زینب کبری علیها سلام از این قبیل است."

آخرین نظرات