عطر فروشی اصفهان

بعد از شهادت برادر حسن غازی فرمانده گردان توپخانه جوادالائمه ع در سال ۶۳ برای مراسم به اصفهان رفتم موقع برگشتن گفتم برم چند تا عطر بخرم برای رفقا ببرم وارد یک خیابان که عمود بر میدان امام  بود شدم چون در تهران کتابفروشی های مذهبی عطر هم می‌فروختند رفتم در یک کتابفروشی گقتم عطر دارید یک نگاه کرد گفت نه ولی اون مغازه روبرو که لباس فروشی است دارد. من هم خیلی ساده و پاستوریزه بودم در آن زمان.  رفتم انور خیابان در مغازه لباس فروشی گفتم عطر دارید یک نگاه کرد گفت من ندارم ولی اونور خیابان  مغازه  فلان عطر دارد. خلاصه کلام آخرین مغازه که مرا فرستادن قصابی بود از عرض خیابان که رد میشدم دیدم تمام آن مغازه ها که مرا سر کار گذاشتن دارن مرا به هم نشان می‌دهند و می‌خندن .

خلاصه آمدم در میدان امام رفتم رفتم در آن ضلعی که مسجد تاریخی دارد جلوی ورودی مسجد نشسته بودم دیدم یک پیرمرد نورانی که یک گلاب پاش در دستش بود دارد از مسجد میاد بیرون ازش پرسیدم عطر فروشی سراغ دارد گفت بیا رفت در کنار مسجد  ودرب یک حجره کوچک را باز کرد رفتیم داخل و حدود ۱۰ عدد عطر گل محمدی واقعی از او خریدم پول را که دادم گفت جبهه میری ؟ گفتم بله. دست کرد یک بسته مهر کربلا که آن زمان. برای خودش غنیمتی گرانبها بود به من دار و گفت بین بچه ها تقسیم کن.  

من هم گرفتم و آوردم ودر پادگان ابوذر بین رفقا تقسیم کردم از جمله یک عدد دادم به آقای مهندس احمد رجبی یک روز اومدم داخل ساختمان دیدم یک بوی بسیار خوبی میاید فهمیدم مهر در جیب آقای رجوی بوده و حواسش نبوده شلوار را شسته بود و بوی آن مهر فضا را پر کرده بود خلاصه خدا به نحو احسن ظلم آن کاسبها را جبران کرد. گمان کنم اگر اصفهان بروم شاید کنار آن مسجد اصلا حجره ایی نباشد باید بررسی کنم