تیپ مستقل توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء(ص)

یادواره شهدا ، جانبازان ، آزادگان و رزمندگان

تیپ مستقل توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء(ص)

یادواره شهدا ، جانبازان ، آزادگان و رزمندگان

سلام خوش آمدید

بسم الله الرحمن الرحیم
خاطره از : روح الله محمدی
موضوع: مقر دیدبانان خرمشهر ، کفشندگان اسلام

      مدتی که مقرّ دیدبانان در یک ساختمانی  در خرمشهر بود (فکر کنم  بعد موقعیت «کاخ صدام»)، حاج قاسم مسئولیت برگزاری صبحگاه را به من سپرده بود، هر روز طبق برنامه، صبحگاه را برگزار میکردم.

      یک روز کفشندگان اسلام، پوتین من را پیچوندن و گم و گور کردن، من هم که مقرراتی، سر ساعت باید صبحگاه رو برگزار میکردم، وقت را تلف نکردم و با چکمه صبحگاه رو برگزار کردم، چکمه، قوزک کوچک پای راستم را اذیت میکرد،خودم رو از تنگ و تا ننداختم و طبق روال عادی به روی خودم نیاوردم و روی تاول ادامه دادم تا زخم شد. زخمی که خوب نمی‌شد، کار از پانسمان و عفونت و پنی سیلینِ اورژانس گذشت و به بیمارستان بقایی اهواز کشید، باز خوب نشد تا برای مداوا به تهران رفتم.
      در خیابان خراسان تهران به سمت منزل میرفتم از جلوی یک عطاری رد شدم دیدم پیر مرد عطار، نورانی با ریش سفید بلند و کلاه عرق‌چین و روپوش بلند سورمه‌ای، توی پیاده رو با یک آقایی مشغول صحبته، با خودم گفتم:«اورژانس و بیمارستان بقایی که نتونستن مداوا کنن، بذار به عطار بگم ببینم چی میگه» ، برگشتم و از قطع صحبتشون عذر خواهی کردم (میون کلامتون شکر)، خلاصهٔ جریان رو گفتم، عطار گفت: «میتونی پرهیز کنی؟»، فکری کردم و گفتم: «بله میتونم»، گفت: « چیز گرم و چرب و تند و شور نخور» و خداحافظ، روشو برگردوند و ادامه صحبت من هم رفتم ، اول با خودم گفتم: «حالش خوب نیست، یکباره میگفت هیچی نخور دیگه!!!» چون خیلی اذیت شده بودم تصمیم گرفتم تو یک هفته مرخصی، مو به مو رعایت کنم و انجام دادم و تو همون هفته خوبِ خوب شد!!!!!.
      در پایان مرخصیم، قبل از رفتن به خرمشهر، دیدم مدیون عطار هستم، رفتم سراغ عطار و ضمن اعلام بهبودی و تشکر گفتم: «ویزیت نگرفته من رو مداوا کردید چقدر تقدیم کنم؟»، گفت: «ویزیت نمی‌خواد بدی یه نسخه بِهِت میدم، اگه عمل کنی مریض نمی‌شی، پول این نسخه رو بده»
      نسخه چی بود؟ یک دستورالعمل غذایی چاپی که ظاهراً به همه همون رو میداد. که من نسخه را در اساس کشی گم کردم ولی ۲ بندش رو یادمه
۱- آش جو با آبغوره 🌾
۲- سوپ پای خروس 🐓 !!!؟؟
بند ۳ به بعد رو یادم نیست فکر کنم ۵ بند بیشتر نداشت (احتمالاً)

والسلام علی عبادالله الصالحین

۵بازدید

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید از خود شهادت کمتر نیست . رنج چندین ساله زینب کبری علیها سلام از این قبیل است."

آخرین نظرات