تیپ مستقل توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء(ص)

یادواره شهدا ، جانبازان ، آزادگان و رزمندگان

تیپ مستقل توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء(ص)

یادواره شهدا ، جانبازان ، آزادگان و رزمندگان

سلام خوش آمدید

بسم الله الرحمن الرحیم
خاطره از : روح اله محمدی

      مشمولانی که قبل از گرفتن دفترچه آماده به خدمت، سابقه حضور داوطلبانه در جبهه داشتند به خیابان خردمند جنوبی فراخوان شدند، تعدادی رفتیم.
         «به ستون ۸، از جلو نظاااام» ، «الله»

      ۴ستون سمت چپ، سهمیه سپاه و ۴ستون سمت راست سهمیه ارتش شدند.(قبل از این دوره، پاسدار وظیفه ها توسط سپاه گزینش میشدند ولی در این دوره به صرافت سابقه حضور داوطلب در جبهه و یا اعتراض ارتش، نصف به ارتش و نصف به سپاه تعلق گرفت )
     من هم چون قبل سربازی بیش از ۲ سال در جبهه‌های ایلام (والفجر ۳ مهران ، والفجر ۵ دهلران) بودم، به‌طور اتفاقی در سهمیه سپاه قرار گرفتم.
      پس از انجام مقدمات و تقسیمات داخلی و جانمایی مشمولین، دست بر قضا من و تعدادی پاسدار وظیفه، سهمیه‌ی گروه توپخانه ۶۳ خاتم‌الانبیا(ص) و با یک اتوبوس، عازم قصرشیرین، پادگان ابوذر، توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء (ص) شدیم.
      برای اینکه راننده خوابش نبره پا به پای راننده بیدار نشستم و سرگرمش کردم تا نصف شب به درب حسینیه پادگان ابوذر رسیدیم.
      اون موقع شب در حسینیه ابوذر، بُرو بیایی بود از یک نفر آدرس ساختمان ۶۳خاتم را پرسیدم .
       چون داداش فتح الله قبلاً در توپخانه قدس فرمانده آتشبار موضع حاج بابا در قصر شیرین بود و من سال ۶۱ یا ۶۲ چند شبی مهمونش بودم و با بعضی  توپخانه‌ای‌ها (آقای روحی، حاج ولی و سید کاشی....) آشنا شده بودم. جلو افتادم و با چند نفر داوطلب برای گرفتن پتو به ۵طبقه رفتیم، اونجا بود که دوباره حاج ولی و سید...(کاشانی چشم روشن) که آشنا بودن را زیارت کردم و به ما پتو دادن و در حسینیه بین همراه‌ها تقسیم کردیم.
      در حسینیه ابوذر دیدم عده‌ی زیادی رزمنده همینطور متفرّق و بصورت فرادا دارن نماز میخونن، من ضمن خستگی مفرط و هم تو باغ نبودن، خیلی تعجب کردم که اینهمه جمعیت چرا نماز صبح رو به جماعت نمی‌خونن!!!؟؟؟ از روی خستگی 🥱دو رکعت نماز صبح قُربَةً اِلَی الله 🥱خوندم و رفتم زیر پتو 😴😴😴😴، نمی‌دونم چقدر خوابیدم (یک ربع، نیم ساعت، ۴۵دقیقه، یکساعت؟؟؟؟) تازه صدای اذان و صدای برادر بلند شو نماز جماعته، برپا، برپا ... سر و صدا و شلوغ و پلوغ و خواب تعطیل، من خواب زده و هم متعجّب از اینکه اون همه جمعیت متفرق داشتن نماز شب میخوندن!!!!؟؟؟ اونجا بود که پیر مرد یزدی بعد نماز می‌گفت: « خدا پِدِر و مادِرِ هَمَه» همه‌ی جمعیت رزمنده‌ها با هم میگفتن «بیامرزه» صلوات
 اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُم
🥱دوباره بعد نماز جماعت صبح 🥱
 لالا😴😴😴😴😴😴😴لالا

والسلام علی عبادالله الصالحین

۲بازدید

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید از خود شهادت کمتر نیست . رنج چندین ساله زینب کبری علیها سلام از این قبیل است."

آخرین نظرات