میثم:
در عملیات کربلای ۱ با شهید کرمی روی ارتفاع ۳۴۰ مستقر بودیم . عراقیها داشتند عقب نشینی می کردند و در حین عبور از رودخونه ماشین جیپشان هم گیر کرد. ما از تطبیق درخواست آتش می کردیم و آنها می گفتند مهران آزاد شده و اینها بچه های ل ۲۷ هستند . کرمی پشت بیسم می گفت بابا رادیو پیشروی کرده و مهران رو آزاد کرده ، هنوز بچه ها مهران را نگرفتن! اینا عراقین ! گوله بدید . بازم بیسیمچی تطبیق حرف خودش رو می زد. کرمی می گفت بابا دارم می بینم عراقی هستند. بین هر مکالمه هم چون آب و یخ نداشتیم و تشنگی اذیت می کرد. می گفت اینجا صحرای کربلاست ، آب .
خدا بیامرزه شهید کرمی را و ان شاءالله ما را حلال کنه، خیلی اذیتش کردیم. شبها نماز شب می خوند و تو سجده گریه می کرد. یه شب که همه خواب بودن ، من بیدار شدم و با این صحنه مواجه شدم. بلند بلند گفتم ، ای ریا کار، خجالت بکش گیریم که با این نماز شب خوندنت و گریه هات ما رو گول زدی ، سر خدا رو که نمی تونی گول بمالی.
بیچاره نماز شب کوفتش شد.