عملیات کربلای ۵ _ پشت کانال عرایض (کانال ماهی) شلمچه ، موقعیت آتشبار سوم گردان ۸فاطر_ سنگر فرماندهی_ برادران: جُنیدی، بختیاری و شجاع
عملیات کربلای ۵ _ پشت کانال عرایض (کانال ماهی) شلمچه ، موقعیت آتشبار سوم گردان ۸فاطر_ سنگر فرماندهی_ برادران: جُنیدی، بختیاری و شجاع
موقعیت عقبه واحد دیده بانی در منطقه جُفیر ؛ شهید کرمی، حاج روح الله محمدی ، شجاع، شهید بانان متقی و برمک
رزمندگان آتشبار سوم گردان ۸ فاطر _ عملیات والفجر ۱۰ _ موقعیت حدفاصل پایین ارتفاعات بیزل و شاخ سورمر و شاخ شمیران . قبضه ۱۳۰ م. م هدف: اطراف سد دربندیخان و پادگان سیدصادق عراق
راوی: مهدی شجاع
خاطره بعد از عملیات کربلای یک_ جاده مهران به دهلران؛
بعد از عملیات کربلای یک از منطقه مهران بر می گشتیم، چند مدتی در معیت سردار شهید حاج حسین کابلی فرمانده عملیات تیپ ، حاج قاسم یاسینی مسؤل دیده بانی، برادر علیمردانی و ...
رضا:
عملیات بستان تمام شد و پاتکهای عراق هم به پایان رسید و خط شکل تثبیت شده به خود گرفت یک روز آقای حسن تهرانی مقدم اومد در سنگر استراحت خمپاره ۱۲۰ که در کنار ما خمپاره های ۸۲ به فرماندهی شهید حاج مصطفی تقی جراح بودن و دستور داد جمع کنیم برویم
فیروز :
درود بر پدر و مادرانی که در طول هشت سال جنگ، چشم انتظار بچه هایشان بودند. وقتی من به منطقه اعزام شدم ، برادر بزرگم سرباز و در منطقه جنگی بود. ماموریت چند ماهه من تمام نشده بود که برادر کوچکم(تقی) هم به منطقه آمد. مادرم چشم به راه سه فرزند خود بود و همیشه شایعه پراکنان محله مون برای اینکه خوششان می آمد شایعه می کردند که تقی شهید شده یا بعد از مدتی فیروز شهید شده.
فیروز:
در صحبت از عملیات والفجر یک، یادی هم بکنیم از فرمانده مظلوم و دوست داشتنی، حسن شفیع زاده عزیز که نعمتی بود برای توپخانه و هماهنگ کننده ای توانا بین ارتش و سپاه بود.
فیروز:
در عملیات فتح المبین من در جبهه سرپل ذهاب دیدبانی میکردم. سردار رضا صادقی گفته بود "اینجا به مانند تنگه احد میماند" ما هم طبق تکلیف عمل کردیم و تا پایان ماموریت آنجا ماندیم. عازم تهران بودیم که مارش عملیات بیت المقدس زده شد.
محمد مزینانی
در عملیات خیبر من و شهید علی برازنده پی و کریم رضائی انتخاب شدیم که به جزیره مجنون برویم تا با هدایت آتش توپخانه و خمپاره ها بر روی دشمن بعثی، فشار رو از روی نیروهای پیاده در خط اول که نزدیک پل طلائیه مستقر بودند کم کنیم ولی
فیروز:
از عملیات خیبر دو روز گذشته بود چون بچه هایی که در خط حاضر بودن باید تعویض می شدند تا نیروهای تازه نفس جایگزین آنها شوند
شب_جمعه همه گردانها توی حسینیه بزرگ شهرک دارخوین جمع و مشغول خواندن دعای کمیل بودند. مداح با سوز و حال خاصی دعا می خواند و بچه ها حال خوشی داشتند. در آن همهمه و گریه تقریباً وسط دعا بود که مداح بلند فریاد کشید: آی گنهکار کجای این مجلس نشسته ای…!؟ که یکدفعه تو اون تاریکی از وسط حسینیه یکی از رزمندههای شیطون فریاد کشید: “ پشت میکروفوووون ” حسینیه رفت رو هوا و تا آخر دعای کمیل ؛ با خنده تمام شد.
فیروز احمدی:
جنگ سه سال بود که ادامه داشت و وارد چهارمین سال خود میشد. جنگ دیگه جزئی از زندگیمان شده بود. وارد جنگ که شده بودم، مجرد بودم و حالا متاهل شده بودم. فضای جنگ هم عوض شده بود. نوجوانان بسیحی متولدین 45 هم واردجنگ شده بودند و تا پایان جنگ همین طوری 46و47و48و49و50 و51 درگیرنبرد با دشمن میشدند.
حسین:
اوایل سال ۱۳۶۴ بود که من و دوستم در اردوگاه کرخه ل. ۲۷ نگهبان شب بودیم. یعنی از چادرها نگهبانی میدادیم. من روی لباس نظامی خودم یک لباس بافتنی سبز رنگ شخصی که مادرم بافته بود را پوشیده بودم. ماه در آن شب غایب بود و شب در ظلمت کامل. معاون گردان ساعت مثلا دو نیمه شب ناگهان به صورت سرزده آمد پیش ما و خسته نباشید و خدا قوت. بعد که متوجه شد لباس من شخصی است تذکر داد و من هم همانجا لباس را در آوردم که مثلا همه چیز مطابق لباس رزم باشد. بعد ایشان لبخندی زد و خداحافظی کرد. چند قدمی دور نشده بود که من به دوستم گفتم: خوب شد که ندید من با دمپایی هستم. خوب در آن سکوت و تاریکی شب ایشان حرف من را شنید و به سمت من برگشت و گفت که میبینم که با دمپایی هم که هستی؟ خوب من واقعا حرفی برای گفتن نداشتم. و ایشان هم به عنوان تنبیه گفت دمپایی را در بیاور و تا خاکریز مقابل که حدودا دویست متر فاصله داشت پابرهنه بدو. من هم بیست متر دویدم و بعد که مطمئن شدم ایشان در آن تاریکی مطلق من را نمیبیند همانجا نزدیک یک ساعت درازکش شدم. خوب ایشان انتظار داشت به خاطر کوتاهی مسافت من بعد از ده دقیقه برگردم ولی از من خبری نبود و ایشان خیلی نگران شده بود و من که صدای او را به خوبی میشنیدم دیدم که به دوستم می گوید که برو ببین شاید بلایی سرش آمده! بعد که دیدم تقریبا نزدیک شیفت بعدی است بلند شدم و نفس نفس زنان به سمت ایشان دویدم و خودم را از خستگی روی زمین انداختم طوری که مثلا نفسم بالا نمیآید بعد ایشان با نگرانی پرسید کجا بودی؟ چرا آنقدر دیر آمدی؟ من هم گفتم مگر نگفتی که تا خاکریز دوم بدوم( خاکریز دوم سه کیلومتر دورتر بود) آن فرمانده زبل فکر کرد که من واقعا با پای پیاده دو تا سه کیلومتر رفت و برگشت با پای پیاده در آن بیابان پر از سنگلاخ دویدم و حسابی به خاطر این مثلا سوءتفاهم عذاب وجدان گرفت غافل از اینکه در تمام این مدت من در چند قدمی او خوابیده بودم.
فیروز:
پدافندی عملیات والفجر 4 به عهده تیپ سیدالشهدا(علیه السلام) بود و چند وقتی از ماموریت تیپ گذاشته بود ولی هنوز آماده باش 100درصد بود. 021 من عود کرده بود. (اصطلاح بچه هایی که می خواستند به مرخصی بروند!)
فیروز:
بعد از عملیات والفجر یک، تجمع تیپ و لشکرها در جنوب کم شده بود و جابجایی زیاد انجام میشد. ما از پادگان توحید در جاده ورامین و کنش در جاده دماوند گرفته تا کوهدشت مستقر شده بودیم. من در این مدت عقد کرده بودم.
فیروز:
در عملیات والفجر یک رژیم بعث یک پاتک سنگینی زد تا خط را بکشند. با یک روش جدیدی در حال پیش روی بود. 27 تانک از سه سمت هجوم می آوردند. هر 9 تانک یک جیپ فرماندهی در کنارشان بود. این تانک ها پشتیبانی هوایی نیز میشدند.
در منطقه عملیاتی که بعدا والفجر ده در آنجا انجام شد دو بار عملیات منتفی شده بود یکدفعه که نیروهای ما کاملا مستقر و اماده عملیات بودند من ظالم😉 صبح ها جهت امادگی مقابله با شیمیایی بچه هارو با بادگیر و ماسک که محکم روی صورتها بسته شده بود روی ارتفاع میدواندم
طبق فرمایش امام (ره) که فرمودند جزایر را باید حفظ کنیم. تیپ ده سید الشهدا (ع)به همراه تیپ الغدیر یزد یک عملیات ایذایی برای زدن ادامه خاک ریز در طلاییه در عملیات خیبر در طلاییه انجام داد تا جزایر را حفظ بشود. ما که عملیات را آغاز کردیم، باران شدیدی شروع به باریدن کرد. دشمن نیز آب را به سمت ما هدایت کرد.
فیروز:
بعد از عملیات والفجر 4 که تیپ حضرت سیدالشهدا (ع) در پدافندی منطقه قرار داشت من برای هماهنگی آتش به مقر ارتش در احمدآباد (ارتفاعات لری) رفته بودم. هنگامی که به خط برگشتم، خط ماتم سرا بود. عراق آتش ریخته بود و 14 رزمنده به شهادت رسیده بودند. در میان آن ها یک دیدبان ارتش به نام هادی بود که با هم بسیار صمیمی بودیم. وقتی خبر شهادت هادی را شنیدم بسیار ناراحت شدم، نمی توانستم شهادتش را باور کنم. نمی توانسیم جواب آتش دشمن را بدیم چون بیشتراز 5 گلوله بزنیم. گلولهها جیره بندی شده بود.
روزی ما را امروز بردن درب خانه اقا سید
قبل از،شروع والفجر ۱۰ و زمان کم باقی مانده برای عملیات یک شب گمان کنم از جوانرود حرکت کردیم که بیایم شیخ سله حدود ۵۰ کیلومتری یک پاسگاه سپاه بود جلوی ماشین را گرفت گفت جاده تامین ندارد شب بخوابید صبح بروید گفتیم عجله داریم همین شب باید برویم اقا سید گفت من گفتم زیر بار نمیرفت آخر خسته شد یک کاغذ آورد امضا کردیم که ما با خواست خودمان در شب حرکت کردیم. اقا سید راننده بود و من بغل نشسته بودم. یک نارنجک بغل خود گذاشتم وکلاش را مسلح کرده به سمت جلو قرار دادم.
سید شروع کرد با چراغ روشن و با سرعت در جاده پر پیچ و خم به سمت شیخ سله حرکت کردن. نصف راه را آمده بودیم سر یک پیچ نور چراغ که به دیواره یک تپه افتاد دیدیم حدود ۱۰ تا کرد با سرعت دارند به سمت جاده میآیند سر کلاش را روی داشبورد قرار دادم و شعله پوش مماس بر شیشه گفتم رگبار را میزنم توی شیشه به سمت کردها. ولی دو دل بودیم سید میگفت بزن من تامل میکردم من میگفتم. بزنم سید میگفت نزن ببینیم چه میشود در عرض ۴۰ ثانیه چند بار این مکالمه تکرار شد. بزنیم یا نزنیم. خلاصه کردها رسیدن روی جاده و مجبور شدیم بایستیم هردو آماده شلیک به سمت هم بودیم یکی از کردها اومد نزدیک فهمیدیم تامین بالای جاده است و پیشمرگ است دیده بودن یک ماشین با سرعت در منطقه حرکت ممنوع دارد میآید احتمال داده بودن دمکرات هستیم اومده بودن جاده را ببندن. خدا رحم کرد اگر دست من روی ماشه رفته بود. الیه راجعون شده بودیم
خسرو نورمحمدی:
نوشتن این خاطره به گونه ای که زیبایی های آن را دیگران و کسانی که در دفاع مقدس نبوده اند، درک کنند سخت است. چاره ای ندارم، توکل می کنم بر خدا و می نویسم شاید به درستی درک شود.
هر سرباز و رزمنده باید اصول رزم و جنگ را بداند و بکار بگیرد یکی از اصول ساده جنگ داشتن غذا و جیره جنگی است آن هم هنگامی که ممکن است بعد از عملیات در شرایط غذایی نامناسبی در آییم مانند محاصره، بمیاران شدید و امکان نرسیدن غذای کافی و ...
خسرونورمحمدی:
جوان های مرتب و بلندقد کرج، البته حدود 20 سانت بلندقدتر
در عملیات والفجر 2 که توسط تیپ سیدالشهدا (ع) انجام شد، بچه های تهران همراه با بچه های کرج حضور داشتند.
ایروانی:
اولین دیدگاهی که رفتم در پاییز سال ۱۳۶۳ دیدگاه باغ کوه بود. و بعد از چند روز استراحت مرا به دیدگاه خیرناصرخان بردند.
مضطفی:
دقیقاً زمانی که توپخانه قدس در منطقه سر پل ذهاب به فرماندهی حاج آقا صادقی هدایت میشد کسی نمیگفت نیروهای توپخانه بلکه همه ما چه توپچی و چه دیده بان ، را به نام بچههای حاج آقا صادقی میشناختند اگر مشکلی داشتیم کافی بود اسم حاج آقا رو بیاریم تا اون مشکل رفع بشه وقتی که برادر عزیزمون حاج جواد محمدی در عملیات والفجر ۱۰ چند بار به دست نیروهای خودی و دشمن اسیر شد نامی که در نهایت آزادی بخش ایشان بود اسم شریف حاج آقا صادقی بود
رضا:
عملیات والفجر ۸ تمام شده بود و بخشی از نیروها به فرماندهی حاج حبیب و حاج حسین کابلی برای عملیات کربلای ۱ به مهران رفته بودن. یک قرارگاه فرعی در آبادان در زیر زمین هتل داشتیم که معمولا برادر محمودیان فرمانده دلاور گردان ۱۰ امام حسین ع آنجا مستقر بود و من به آنجا سر میزدم یک شب حدود ساعت ۱۱ شب سوار موتور تریل ۱۲۵ شدم که از قرارگاه آبادان به سمت قرارگاه اصلی در جاده ذوالفقاری نرسیده به فاو بروم. موتور قبلا زمین خورده بود و کاسه چراغ آن کج بود و نور چراغ به جای آنکه جلو را روشن کند سمت چپ را روشن میکرد.
حسین:
(به مناسبت گرامیداشت بزرگ سردار صادق حاج آقا صادقی)
هر نگاهی یک معنای خاصی دارد و بعضی اوقات یک نگاه خاص اثر و معنای آن از هر سخن و صدایی گویا و واضح تر است. بعضی نگاهها واقعا شیرین است و انرژی بخش و در مقابل برخی نگاهها بسیار مشمئز کننده،
فیروز احمدی:
یکی از مشکلات اول جنگ نبودن جاده بود وقاطر حرف اول نقل انتقال را ایفا می کرد هنوز ایفا با جاده ای نبود سوای خاطرات دیده بانی یه خاطره از دلاور مردان جهاد سازندگی :
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطره از : روح اله محمدی
مشمولانی که قبل از گرفتن دفترچه آماده به خدمت، سابقه حضور داوطلبانه در جبهه داشتند به خیابان خردمند جنوبی فراخوان شدند، تعدادی رفتیم.
«به ستون ۸، از جلو نظاااام» ، «الله»
حسین:
بعضی از خاطرهها را آدمی به راحتی میتواند بگوید. تعدادی را فقط میتوان به اهلش گفت و بعضیها را اصلا نمیشود گفت و بعضی ها را هم باید زمانش فرا برسد تا بتوان گفت آن هم فقط به اهلش.
میثم:
از مرخصی تهران میومدم و میرفتم موقعیت که تو خسرو آباد آبادان بود. نزدیک سد بهمن شیر از ماشین پیاده شدم. حدود ساعت ۹ شب بود.
بعد از شهادت برادر حسن غازی فرمانده گردان توپخانه جوادالائمه ع در سال ۶۳ برای مراسم به اصفهان رفتم موقع برگشتن گفتم برم چند تا عطر بخرم برای رفقا ببرم
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطره از : روح الله محمدی
موضوع: مقر دیدبانان خرمشهر ، کفشندگان اسلام
مدتی که مقرّ دیدبانان در یک ساختمانی در خرمشهر بود (فکر کنم بعد موقعیت «کاخ صدام»)، حاج قاسم مسئولیت برگزاری صبحگاه را به من سپرده بود، هر روز طبق برنامه، صبحگاه را برگزار میکردم.
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطره از : روح الله محمدی
موضوع: انتقال از جزیره مجنون به آبادان، منزل حاج حبیب، آخرین خاطره از شهید حسین سنگرگیر
حسین سنگر گیر یک اکیپ دیدبان را جدا کرد و گفت وسایلتون رو جمع کنید میخوایم بریم (فکر کنم حدود ۵ نفر که الان فقط طالبی رو یادمه ، شاید کاظم بانان، شاید حمید خسروی، شاید هادی بطحایی، سوار تویوتا شدیم به سمت نامعلوم، حسین پشت فرمون، من و مصطفی جلو و باقی هم پشت تویوتا، شبانه حرکت کردیم.
رضا:
یک خاطره از شهید حاج حسین کابلی :
حاج حسین و آقای فرید مهر آیین موتور سوار بودن و قبل از از انقلاب در ارتفاعات گیشا پرش میکردن،
رضا:
دو تا از مشکلات دیدهبانی مربوط میشد به نیروی پیاده مستقر در خط اولین مشکل زمانی بود که خط در آرامش بود و گلوله ایی رد و بدل نمیشد در این هنگام اگر دیده بانی وارد خاکریز میشد و شروع به کار میکرد اغلب اوقات با واکنش منفی نیروی پیاده مواجه میشد
خسرو نورمحمدی:
پادگان ابوذر در نزدیکی سرپل ذهاب که مقر ارتش بود در زمان جنگ بین ارتش و بسیج تقسیم شده بود. ساختمان های مسکونی آن در اختیار رزمندگان قرار گرفته بود،
خسرو نورمحمدی:
برای جلوگیری از ورود نیروهای اطلاعات عملیات عراقی و همینطور سربازان کمین عراقی، برنامه های ضدکمین مختلف گذاشته می شد در این کمین ها از رزمندگان واحدهای مختلف استفاده می شد.
محل استقرار ما در منطقه جنوب قصر شیرین و شرق ارتفاعات آق داغ بود و یک جاده خاکی که با لودر ایجاد شده بود از جاده اصلی آسفالته قصرشیرین به مقرهای ما می رسید.
میثم:
برای عملیات خیبر به همراه برادر مصطفی رجبلو و آقای حسینی (پاسدار وظیفه) به عنوان دیدبان توپخونه به گردان حبیب بن مظاهر لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) به فرماندهی شهید عمران پستی مامور شدیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطره از : روح الله محمدی
یک شب تا صبح حسین سنگر گیر در موقعیت صاحبالزّمان(عج) زیر نور چراغ ماشین تویوتا، با چوب کبریت و چسب، مشغول ساخت ماکت دکل مورد نظرش بود تا طرح و برنامهی نصب دکل در کف هور را برای حاج حبیب و حسین کابلی تشریح و موافقت فرماندهی را برای اجرا جلب نماید.
خسرونورمحمدی:
گردان ما به سه واحد مستقر در کنار هم و در منطقه جنوب قصر شیرین و شرق ارتفاعات آق داغ به شکل یک مثلث بود و در تمام شبانه روز از این مقرها نگهبانی می دادیم.
حسین:
در حرم امیرالمؤمنین مشغول زیارت بودم که دیدم در کنار دستم یک برادر عراقی مشغول نماز و عبادت است و یک پایش هم مصنوعی است. خوب به برکت بلد بودن زبان عربی باب گفتگو را با او باز کردم و به او گفتم:
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطره از : روح اله محمدی
حاج قاسم، من و آقای علیزاده را با قایق به دکل ادوات تیپ المهدی(عج) در حورالعظیم برای آموزش دادن به دیدبانان ادوات و ثبتی گرفتن و کار بر روی جاده های عقبه دشمن بُرد.
سیدمحمود حسینی:
بسم الله الرحمن الرحیم
از ساعت یک صبح تا ساعت شش در شرایطی که گاز شیمیایی تمام فضای تطبیق آتش را فرا گرفته بود و سه چهار متر بیشتر جلوی پایمان را نمیدیدیم
سید محمود حسینی:
بسم الله الرحمن الرحیم
روزهای آخر اسفند 1363 بود. چند روزی از شروع عملیات بدر در منطقه هورالهویزه میگذشت. قرارگاه تاکتیکی تیپ توپخانه 63 خاتم الانبیاء(ص)، (تطبیق آتش) در قرارگاه نوح، در جزیره شمالی مجنون استقرار داشت. حاج حبیب(1)، حاج حسین کابلی(2)، حاج رضا(3)، مصطفی رضازاده(4) و چند نفر از برادران مخابرات در تطبیق حضور داشتند.
حاج رضا صادقی:
بسم رب شهداء و الصدیقین
محرم سال 1361 در منطقه خیرناصرخوان یک موضع آتشبارداشتیم به نام موضع شهید حاج بابا. دو قبضه توپ 105 از ارتش بصورت رابطه ای گرفته بودیم و بخشی از آتش پشتیبانی منطقه را تامین میکردیم.
ایروانی:
بسم الله الرحمن الرحیم
چند ماهی از عملیات بدر میگذشت. ماموریت پشتیبانی آتش منطقه جزایر مجنون و جاده خندق به تیپ ما(1) محول شده بود.
حمید رضا غلامی:
بسم الله الرحمن الرحیم
روز پانزدهم فروردین سال 1366 بود که مرخصی ام تمام شد . ساکم را بستم و بعد از خداحافظی با خانواده به سمت ایستگاه راه آهن حرکت کردم . واگن 5 را که پیدا کردم رفتم بالا ،
حاج رضا سلیمانی:
بسم الله الرحمن الرحیم
عملیات کربلای پنج تمام شده بود و در بحبوحه عملیات کربلای هشت بودیم . محل قرارگاه تاکتیکی تیپ توپخانه 63 خاتم (ص) در جاده اهواز خرمشهر ، حدود شش کیلومتر مانده به خرمشهر ؛ سمت راست در دهکده مندوان قرار داشت .
حاج رضا سلیمانی:
بسم الله الرحمن الرحیم
مهمترین دستاورد ما در عملیات بدر جاده خندق بود. روی کالک عملیات قرارگاه اسم این جاده را خندق نوشته بودند و همین اسم روی جاده ماند.
حاج رضا سلیمانی:
بسم الله الرحمن الرحیم
روزهای پایانی تیرماه 1367 بود. عراق با استراتژی دفاع متحرک در مناطق و جبهههای مختلف اقدام به تک و پیشروی کرده بود. ما هم بعد از عملیات والفجر ده در منطقه شیخ سله برگشته بودیم جنوب و ماموریت پشتیبانی آتش منطقه شلمچه را بر عهده داشتیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله الرحمن الرحیم
اسفند سال 1364 بود که حاج رضا(1) به من، حجت ایروانی و برادر علیزاده گفت: آماده باشید برویم برکه مختار(2).
حسین:
شهریور ۱۳۶۶ حاج علی آقا ریوندی عزیز مرا با موتور تریل برد به دیدگاه خط مقدم در شلمچه که برادر عزیزم آقای نظیفی هم آنجا مستقر بودند.
رسول قیداری:
به نام خداوند بخشنده مهربان
من تو پادگان ولیعصر تهران خدمت می کردم. اون موقع اسمش سپاه تهران بود. بعد از پایان دوره عمومی سپاه و خدمت در قسمتهای مختلف سپاه انگار اینجا بیشتر به روحیات من می خورد. کمی علمی و فنی بود و من علاقه بیشتری برای موندن تو اون قسمت پیدا کرده بودم.
دادرس:
آقای شریفی که رییس ما در نقشه برداری و بنیانگذار محاسبات کامپیوتری بجای تخته تیر بود می گفت:
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطره از : روح اله محمدی
موضوع: تحویل شلمچه، جاده خرمشهر، و موقعیت نبوی و مدیریت بحران حاج رضا و حاج قاسم
مصطفی:
سال 1363 با حاج سعید عباسی سوار ماشین تویوتا از نوع پانکی وارد موقعیت حضرت صاحب الزمان عج شدیم که
اولین دکلی که رفتم
قبل از مجروحیت یا در ارتفاع دیده بانی میکردم یا در خاکریز یا از روی درخت نخل.
خسرو نورمحمدی:
یکی از وقایع جذاب برای رزمندگان درخواست شفاعت برای یکدیگر بود
مصطفی:
اولین باری که که پایم به جبهه باز شد دی یا بهمن سال ۱۳۵۹ بود البته به همراه یکی از دوستهایم که خبرنگار بود و من به عشق دیدن جبهه حاضر شدم به عنوان کمک و همراه ایشان به جبهه اعزام شوم .در طول حضور تقریباً ۱۰ روزه که در جبهه بودم سلاحی به دست نگرفتم .
دادرس:
اولین دکلی که رفتم دکل 45 متری توی پنج ضلعی بود .
دکل از مرو بود و نردبانش با پیم های لق به آن متصل بود،
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطره از: روح اله محمدی
مقرّ فرماندهی و هدایت آتش توپخانه (تطبیق) و همچنین استراحتگاه دیدبانان و...
یاسینی:
یک روز در سنگر استراحت عقبه همراه برادران شهید حاج حبیب الله کریمی؛ شهید حاج حسین کابلی ؛ حاج آقا صادقی و حاج رضا سلیمانی و چند نفردیگر از دوستان نشسته بودیم
امیر ابراهیمی:
با سلام خدمت مقربان درگاه حق که بنده هم از سر لطفش حق چندماهی را در معیت و خدمتتان بودم
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطره از : روح الله محمدی
موضوع: «گروهان صلح» موسیان، نهرعنبر، سنگر دیدگاه پشت خاکریزی
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطره از : روح الله محمدی
موضوع: حلبچه، دیدگاه سرسیروان، شهادت عزیز مشّاق طلوعی و جراحت عباس بقایی
رهنما و سیدمحمودحسینی:
یک آتشبار ۱۳۰ عزیزان ارتشی هم در شیخ سله والفجر ۱۰ مامور به ما بود
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطره از : روح الله محمدی
موضوع: شلمچه، کانال ماهی، دیدگاه کلهگاوی، شهادت محمد رضا مهدوی
حسین:
سال ۱۳۶۶ مدتی در دیدگاه مخفی خرمشهر به همراه دو برادر پاسدار وظیفه بودم.
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطره از : روح الله محمدی
موضوع: دیدگاه پالایشگاه و پترو شیمی آبادان
با سلام و احترام
در سال های جنگ تحمیلی عراق با ایران، شرایط اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی خاصی در کشور به وجود آمد.
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطره از : روح اله محمدی
موضوع: منزل قم و عباس احسنی
راوی:حاج رضا سلیمانی
با سلام
داشتم عکسهای سایت 63 خاتم صلی الله علیه و اله و سلم را میدیدم رسیدم به یک عکس از قرارگاه تیپ 63 در عملیات کربلای 4 و 5 و 8 در داخل روستای مندوان...
دیدار مقام معظم رهبری از تیپ ۶۳ خاتم الانبیاء صلی الله علیه و اله و سلم در سال ۶۷ همزمان با روزهای پایانی جنگ تحمیلی
راننده تریلی:
یه دوستی داشتیم تومنطقه عملیاتی کربلای یک
راننده تریلی بود از کرخه مهمات میآورد ...
مجموعه خاطرات شیرین و خواندنی از دو کوهه تا بلیجار و شلمچه ، نوشته علی سلحشور صفایی، از رزمندگان توپخانه 63 خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم و هشت سال دفاع مقدس نبرد حق علیه باطل است. وی متولد سال ۱۳۴۵ و آبادان است:
در ۲۵ اسفند سال ۶۱ از سوی دبیرستان حمزه...